خلاصة:
هدف از این مقاله، بررسی نقاط ضعف اقتصاد هزینه مبادله در چهار سطح مساله شناختی، تحلیلی، کاربردی و روش شناختی است. از آنجا که ویلیامسن در فرموله کردن ایده کوز، می پذیرد که تعادلی کارا، یک بار برای همیشه رخ می دهد، از نظر مساله شناختی دچار این مشکل می شود که نمی تواند تغییرات اقتصادی و سازمانها را تبیین کند. اما مشکل تحلیلی او در برخورد با فرض عقلانیت ایجاد می شود. او با اینکه می پذیرد عقلانیت به قدری محدود است که نمی توان قرارداد کاملی را منعقد کرد، ولی می گوید آن قدر محدود نیست که نتوان با دورنگری کافی از میان قراردادهای ناقص، قراردادی را انتخاب کرد که از بقیه کم هزینه تر باشد. علی رغم این که ادعا شده است این رویکرد از پشتوانه تجربی خوبی برخوردار است، اما ادعای اصلی این مقاله آن است که حتی اگر چنین باشد و پیش بینی هایش تایید شود، اولا بهمعنای حداقل شدن هزینه های مبادله نیست و ثانیا نمی توان از آن دلالتی برای بهبود استخراج کرد. از نظر روش شناختی نیز مشکل این رویکرد این است که با بسته انگاشتن موضوعات مورد مطالعه، روابطی ثابت میان متغیرهای مختلف برقرار می کند و این مشی ابزارگرایانه، با منحصر کردن واقعیت در ساحتهای مشاهده پذیر، راه درک بسیاری از واقعیتهای مشاهده نشده و غیرقابل مشاهده اثرگذار را مسدود می کند و درک ضعیفی از مسایل بهدست دهد.
I am going to assess shortcomings of Transaction Cost Economics (TCE) of Oliver Williamson. My argument is that this analysis suffers from misidentification of the relevant problem of the theory، analytical incoherence، inconsistent empirical support and methodological defects. In formulating Coase's fundamental idea، Williamson accepts an efficient equilibrium which occurs once forever، thus he can not identify the main problem of organization theory and he can not explain the evolution of organization and society as a whole. His analytical problem originates from rationality presumption. He accepts rationality is bounded and as a consequence all contracts are incomplete. But he argues that rationality is not so bounded that agents are not able to choose the best and less costly incomplete contracts via their farsightedness. Despite the well-known claim that TCE are supported by vast empirical studies، deep reviews of literature show that empirical evidence does not corroborate TCE hypothesis wholeheartedly. Even if this claim is true and TCE hypothesis and predictions are confirmed by empirical data، (1) this does not mean transaction costs are minimized and (2) deriving policy implication for improving organization and society is impossible yet. From methodological point of view، this approach assumes systems are close، and establish fix relations among variables. From this instrumental point of view reality is constrained to empirical and observable areas، and because of this view understanding unobserved reality and casual power of unobservable reality is impossible.
ملخص الجهاز:
"فعلیاش را پیشبینی کند و ساختارهای سازماندهی کارامدی برای مواجهه با آنها طراحی کند، نمیتواند در حال حاضر قراردادهای کاملی منعقد کنند و اگر محدودیتهای ذهنی اجازه نمیدهند قراردادهای کاملی منعقد شود، چگونه تعبیه و بهکارگیری سازمانهای کارآمدی امکانپذیر میشود، که از طریق آنها بتوان با کمترین هزینه با رخدادهای محتمل آتی انطباق حاصل کرد؟ به همین دلیل است که لیندنبرگ 1 بهکنایه میگوید: "ظاهرا عقلانیت محدود به قدر کافی بزرگ هست که سبب شود قراردادها (پیچیده و بلندمدت) ناقص باشند ولی آنقدر بزرگ نیست که مانع از دورنگری لازم برای حل مشکلات ناشی از ناقص بودن قراردادها شود" (1996، ص 131، نقل شده در اسلاتر و اسپنسر، 2000، ص 71).
مثلا چرا ویژگیهای مبادلات محدود به تکرار آنها، عدم اطمینان و محدود شدن بهکاربری خاص شده است و آیا ویژگیهای دیگری را میتوان یافت که بر هزینههای مبادله مؤثر باشد؟ بهعبارت دیگر، آیا بر اساس یک حصر عقلی این ویژگیها استخراج شده است یا بر اساس یک حصر استقرایی؟ سؤال دیگر آن است که آیا در همه شرایط وجود مجموعهای از ویژگیهای مشاهدهپذیر دلالت بر آن دارد که نوع خاصی از ساختارهای سازماندهی کمترین هزینه را دارد یا اینکه بسته به شرایطی که در آن بهسر میبریم نوع خاصی از ساختارهای سازماندهی با کمترین هزینه یک مبادله خاص را میتوانند سازماندهی کنند و با تغییر شرایط، ساختار سازماندهی (نهاد) کارآمد تغییر میکند؟ اگر چنین است نظریه ویلیامسن این تغییر را چگونه توضیح میدهد و آیا روش تبیین او چنین اجازهای میدهد؟ سؤال دیگر آن است که ویژگیهای مبادلات با چه ساز و کاری به ساختارهای سازماندهی مرتبط میشوند که با تغییر شرایط این ساز و کارها هم متأثر میشوند؟ در واقع اینجا پرسش از چگونگی ارتباط و اثرگذاری است."