خلاصة:
توصیفی است که خود خداوند از ذات متعالی خود میکند.او با در نظر داشتن محدودیت انسانی،برای برقراری امکان اتباط میان خودش با مخلوقات،به ویژه انسان،در کتابهای آسمانی به توصیف خود پرداخته و خود را به انسان معرفی کرده است؛ گو اینکه این معرفی مسبوق به سابقه عالم ذر نیز میباشد و ما در این عالم با دریافت و فهم وحی متذکر به آن معرفی میشویم و آن را یادآوری میکنیم.آنچه در کتابهای آسمانی به خدا نسبت داده شده است،حد مجاز توصیف خداوند را تعیین میکند.به بیان دیگر،به لحاظ حقیقت امر،ما توان شناخت واقعی خداوند را نداریم؛ولی در مقام نام بردن از او چارهای نیست جز اینکه به چیزی اشاره کنیم.این حد مجاز را باید خود خداوند تعیین کند. به همین دلیل است که در اعتقادات اسلامی گفته میشود که اسماء الله توقیفیاند و ما مجازیم تنها آن اسمهایی را بر خداوند اطلاق کنیم که در متون دینی استعمال شدهاند. همچنین مسأله احترام به امور مقدس اقتضا میکند که با خداوند قدوس آنگونه مواجه شویم که او میپسندد؛چنانکه قواعد اخلاقی به ما میگویند در برخورد با انسانهای دیگر آنان را به گونهای مورد خطاب قرار دهید که میپسندند و از به کار بردن القاب زشت،هر چند بیانگر واقعیتی در مورد آنها باشد،بپرهیزید.این موضوع درباره خداوند،که متعالی و مقدس است،به طریق اولی باید رعایت شود. 3.بر اساس دو اصل یاد شده،نمیتوان سخن نویسنده محترم را در انتهای مقاله پذیرفت که میگوید:«چیزی که صورت ندارد،نسبتش با همه صور یکی است.اگر این اصل را بپذیریم-که چارهای هم جز پذیرفتنش نیست-در نتیجه قطعا باید پلورالیسم را بپذیریم»؛زیرا سخن ایشان به معنای آن است که خداوند با همهء صورتها نسبت ایجابی مساوی دارد؛در حالی که اصل تنزیه میگویند خداوند با همهء صور نسبت سلبی مساوی دارد؛یعنی باید همهء صورتها را از خداوند سلب کرد و در مقام سلب،هیچ صورتی بر صورتهای دیگر ترجیح ندارد.اما پلورالیسم مقتضی آن است که صورتهای مختلف،نسبتهای مساوی ایجابی با خداوند داشته باشند؛یعنی هرکس هرصورتی را به خداوند نسبت داد،آن را مانند سایر صورتها مجاز و تا حدی بر حق بدانیم،اگر بخواهیم این مبنا(تساوی نسبت ایجابی)را بپذیریم،باید بر تمام افکار پست و پلید نیز مهر صحت و جواز بزنیم و هیچ عقیدهای را ناروا نشمریم.آنگاه دیگر فرقی میان توحید ناب اسلامی و نظام شرکآلود بتپرستی کهن و لینگا وات1هندو و...باقی نمیماند. قرآن کریم در موارد مختلف اسما و توصیفهای خود ساخته را ملحدان را مورد ملامت قرار میدهد و میگوید خدا را با اسمای حسنای او بخوانید: «و لله الأسماء الحسنی فادعوه بها و ذروا الذین یلحدون فی أسمائه سیجزون ما کانوا یعملون؛ و نامهای نیکو به خدا اختصاص دارد،پس او را با آنها بخوانید،و کسانی را که در مورد نامهای او به کژی میگرایند رها کنید.زودا که به [سزای]آنچه انجام میدادند کیفر خواهند یافت.»(اعراف:18)برخورد پیامبران با ملحدان همواره این گونه بوده است که آنان را دعوت میکردهاند که خدا را آنگونه بپرستند که خود میگوید و اسمای خود ساخته آنها و پدرانشان را بیفایده و بیتأثیر معرفی میکردند.1 1.بیشک ذات خداوند امری بیصورت و وصفناپذیر و ناشناختنی و ناگفتنی است.آنچه از خداوند برای ما شناختی است،کار و کردار اوست.خداوند را تجلیاتی است و میتوان او را در همه جا همه چیز دید.این نقشها و رنگهای مخالف و متضاد،همه به نحوی تجلی ذات ناشناختی خداوندند،خداوند در جان و جهان و کلام تجلی میکند و خود را بر ما عرضه میدارد و به ما میشناساند و ما با قالبهای تنگ ذهنی و زبان خود به فهم و توصیف او میپردازیم.به یک معنا میتوان گفت که همه توصیفهای ما از آن ذات متعال تنگ و نارسا و ناکافی،بلکه نادرست است و شاید تنها بر معانی مجازی قابل پذیرش باشد.با این محدودیت انسانی که بر پیشانی ما مکتوب است و ما را از آن گریزی نیست،نمیتوان ذات نامحدود بیرنگ و بیکیف متعالی را که از همه توصیفهای ما تعالی دارد(الله اکبر)،در قالبهای تنگ ذهن و زبان انسانی آورد.همه صورتهای ذهنی و زبانی انسانی را باید از ذات متعالی خداوند سلب کرد و او را تقدیس نمود.این،اصل «تنزیه»است که در نفی تشبیه است و باید به عنوان اصل اول در خداشناسی در نظر قرار گیرد. 2.در کنار اصل تنزیه،اصل دیگری مطرح میشود که در نفی لا ادریگری است و میتوان آن را اصل«معرفت»نامید.بر مبنای این اصل ما میتوانیم چیزهایی درباره خداوند بدانیم؛ولی نه به این معنا که صورتهای مخلوق را به او نسبت دهیم.هرچه ما تصور کنیم،در هرحال مخلوق ذهن ماست و بنابراین قابلیت نسبت دادن به خداوند را ندارد.ازاینروست که باید اصل معرفت را از جای دیگری جستوجو کرد.اینجاست که نیاز به انبیا آشکار میشود و احتیاج به وحی رخ مینماید.اصل معرفت بر مبنای تعریف و منشأ کثرت موجود در عالم،یک صورت واحد نیست؛بلکه امر بیصورت است.تفاوت خداشناسی مولوی با بقیه نیز در همین است.تفکر در ذات خدا حیرتآور است؛زیرا آنجا مقام بیرنگی و عدم یقین است.نسبت امر بیصورت با همهء صور یکسان است؛پس باید پلورالیسم را بپذیریم.
ملخص الجهاز:
"میگوید:ای کسی که خودت بینقشی و در ورای نقشها نشستهای،اما صورتهای بسیار از تو در عالم پدید آمده است،با این کار خود همه را دچار تحیر کردهای: از تو ای بینقش با چندین صور هم مشبه هم موحد خیره سر هردو طایفه مبهوت و متحیرند: گه مشبه را موحد میکند گه موحد را صور ره میزند گاهی موحدان به ورطه تشبیه میافتند و گاهی مشبهان به جانب توحید راه پیدا میکنند؛ولی تو در ورای این صورت آفرینیها،بینقش نشستهای و حیرت افکنی کار تو و مقتضای رفتار توست.
اگر این اصل را بپذیریم-که چارهای هم جز پذیرفتنش نیست-در نتیجه قطعا باید پلورالیسم را بپذیریم»؛زیرا سخن ایشان به معنای آن است که خداوند با همهء صورتها نسبت ایجابی مساوی دارد؛در حالی که اصل تنزیه میگویند خداوند با همهء صور نسبت سلبی مساوی دارد؛یعنی باید همهء صورتها را از خداوند سلب کرد و در مقام سلب،هیچ صورتی بر صورتهای دیگر ترجیح ندارد."