خلاصة:
در حوزه معرفت شناسی، یقین از اهمیت والایی برخوردار است در بیان جایگاه آن، همین بس که بسیاری از فیلسوفان در گذشته و حال معرفت حقیقی را با معرفت یقینی برابر دانسته اند؛ به گونه ای که اگر یقین دست ندهد، معرفت حقیقی نیز حاصل نمی گردد. در این نوشتار، به مباحثی مانند پیشینه بحث یقین، انواع یقین و تعریف هایی که فیلسوفان یونان، مسلمان و غربی از یقین مورد نظر ارائه کرده اند، پرداخته ایم. براساس شواهد تاریخی، دیدگاه فیلسوفان یونان و فیلسوفان مسلمان درباره تعریف یقین و برابر دانستن آن با علم حقیقی یکسان است، اما غربی ها نظر متفاوتی دارند؛ برخی از آنها، معیار یقین را اموری مانند «وضوح و تمایز» یا «حسی بودن» می دانند و برخی دیگر، همین تعریف یا تعریف یونیان از یقین را می پذیرند، اما علم را با یقین برابر نمی دانند، بلکه آن را «باور صادق موجه» تلقی می کنند.
ملخص الجهاز:
"آنان به اقتضای شغل خود،بافرهنگهای متفاوت و آرای متعارض آشنا شدند و چون دیدند که این دیدگاههای متعارض بایکدیگر قابل جمع نیستند و ابطال آنها نیز کار آسانی نیست و نمیتوان از میان انبوه نظریهها یکی را برگزید و به عنوان دیدگاه حق معرفی کرد،اعلام داشتند که رسیدن به علم مطابق با واقع که همانیقین باشد،امکانپذیر نیست و بهتر است بهجای پرداختن به آن،به امور عملیتری پرداخت.
به نظر میرسد با این وصف،نزاع میان سوفسطاییان و افلاطون یا سقراط،-سخنگوی وی-گمان نمیرود که رو به کاهش باشد؛زیرا معرفت به جهان محسوس را کهسوفسطاییان منکر بودند،افلاطون نیز انکار میکند و آن را به دلیل تغییر در موضوع آن یقینینمیداند،ولی معرفتی را که او اثبات میکند،یعنی معرفت به مثل هرگز در مخیلۀ سوفسطاییانخطور نکرده بود.
علت قرار دادن این شرط آن است که اگر میان موضوع و محمول،قضیۀ یقینی برابریحاکم نباشد و انسان بتواند میان آنها جدایی افکند،در این صورت خلاف فرض لازم خواهد آمد ویقین مورد طلب به دست نخواهد آمد؛زیرا یقین،بنابر فرض میبایست ازطرف مقابل منع کند وچنین یقینی،این ویژگی را ندارد و درنتیجه،اصلا یقین نیست.
آنچه در اندیشههای علامه در این زمینه تازگی دارد،آن است که وی پس از قرنها از فارابی وابن سینا که بر یکسان بودن معرفت حقیقی با یقین تأکید میکردند و یقین را نیز بهگونهای تعریفمیکردند که دستیابی بدان به راحتی امکانپذیر نبود،بار دیگر موضوع تساوی معرفت حقیقی بایقین را مطرح کرد."