ملخص الجهاز:
"] چنین گفت کسری به بوزر جمهر که از چادر شرم بگشای چهر سخن گوی دانا زبان بر گشاد ز هر گونه دانش همی کرد یاد نخست آفرین کرد بر شهریار که پیروز بادا سر تاجدار دگر گفت مردم نگردد بلند مگر سر بپیچد ز راه گزند چو باید که دانش بیفزایدت سخن یافتن را خرد بایدت در نام جستن دلیری بود زمانه ز بد دل به سیری بود و گر تخت جویی هنر بایدت چو سبزی بود شاخ و بر بایدت چو پرسند پرسندگان از هنر نشاید که پاسخ دهیم از گهر گهر بی هنر ناپسند است و خوار برین داستان زد یکی هوشیار که گر گل نبوید به رنگش مجوی کز آتش بروید مگر آب جوی توانگر به بخشش بود شهریار به گنج نهفته نهای پایدار به گفتار خوب از هنر خواستی به کردار پیدا کند راستی فروتر بود هر که دارد خرد سپهرش همی در خرد پرورد چنین هم بود مردم شاد دل ز کژیش خون گردد آزاد دل خرد در جهان چون درخت وفاست و زو بار جستن دل پادشاست چو خرسند باشی تن آسان شوی چو از آوری زو هراسان شوی مکن نیک مردی به جان کسی که پاداش نیکی نیابی بسی گشاده دلان را بود بخت یار انوشه کسی کو بود بردبار هر آن کس که جوید همی برتری هنرها بباید بدین داوری یکی رای و فرهنگ باید نخست دوم آزمایش بباید درست سیم یار باید به هنگام کار ز نیک و ز بد برگرفتن شمار چهارم که مانی به جا کام را ببینی ز آغاز فرجام را به پنجم اگر زورمندی بود به تن کوشش آری بلندی بود و زین هر دری جفت گردد سخن هنر خیره بی آزمایش مکن از آن پس چو یارت بود نیک ساز برو بر به هنگامت آید نیاز چو کوشش نباشد تن زورمند نیارد سر آرزوها به بند چو کوشش ز اندازه اندر گذشت چنان دان که کوشنده نومید گشت خوی مرد دانا بگوییم پنج کز آن عادت او خود نباشد به رنج02 در اینجا فردوسی به نقل از بزرگمهر پنج شرط برای داوری دربارهء هنرمندی انسان آورده است: 1."