ملخص الجهاز:
"]گفتگوها و جنجالها به آن اندازه بود که هیچ کس به فکر خواب و خوراک نمیافتاد و هنگامی که گرسنگی فشار میآورد تازه پی میبردیم که در شوروی هستیم و در اینجا نیز جیرهبندی برقرار است و جمهوری کوچک نخجوان تحمل این همه مهمان ناخوانده را ندارد،آنهایی که میخواستند خوراکی به دست آورند،میبایست چیزهایی را بفروشند و یا پول ایرانی را به روبل عوض کنند تا بتوانند در بازار سیاه نان و آبی بخرند[...
من نیز به سرهنگ شوروی گفتم،او مدعیست که عضو سازمانی بالاتر از حزب است!سه افسر شوروی با نگاهی تعجبآمیز از من پرسیدند،یعنی چه بالاتر از حزب؟من هم پرسش آنان را برای جزنی به پارسی برگرداندم و او باز هم با لبخند و چشم و ابرو تکان دادن گفت،به اینها بگو که رفیق کامبخش مرا با آن سازمان آشنا کرده و گفته است که این سازمان در شوروی بالاتر از همه است!من سخنان وی را برای آنان به روسی برگرداندم و سرهنگ شوروی با عصبانیت گفت،ما کسی را به نام کامبخش نمیشناسیم و در شوروی بالاتر از حزب هیچ سازمانی وجود ندارد...
در این اندیشه بودم که او باز هم پرسید،خوب از یولاخ به کجا خواهی رفت؟پاسخ دادم،به باکو،خیابان لنین شمارهء فلان و آپارتمان بهمان!او باز هم با صدای آرامی گفت،تو باید«دموکرات»باشی!جا خوردم و به خود گفتم،گمانم دربارهاش درست بود،این مرد حتما مأمور پلیس است!او باز هم مرا از پندارهای بیپایهام بیرون آورد و گفت،از من نترس،من نامم قدرت و ایرانی الاصلام،اگر به من کمک بکنی،امشب را در منزلم خواهی خوابید و فردا ساعت 12 با ترنی که از مسکو میآید و از یولاخ میگذرد،به باکو خواهی رسید!"