خلاصة:
فقر (ناداری، درویشی) هم زاد آدمی است و به جاست اگر آن را از عناصر محوری و کلمات کلیدی تصوف و عرفان بدانند. در تاریخ
تصوف اسلامی، متنی را نمییابید مگر که بخشی از آن به توضیح و تبیین فقر اختصاص یافته باشد. این فقر زبانزد اهل تصوف، کلمهای
قرآنی است و مانند «فقرا» که در کلام الهی به وجوه متفاوت وارد است، در لسان تصوف معانی گونهگون یافته است. در نخستین متون
صوفیانه فارسی، شرح تعرف مستملی بخاری و کشفالمحجوب هجویری، گاهی از آن به فقر اضطراری و فقر اختیاری تعبیر میشود، اما
غالبا در نظام فکری مؤلفان صوفیه، مانند شاعران عارف، آن مقام دیریابی است که با فنا در میآمیزد و رسیدن به آن در گرو گذار از
مقامات بسیار است.بیشتر مشایخ، فقر را به عنوان کلمهای که مفهوم آن بدیل تصوف است،میشناختهاند و آن را در خور توضیح میدیدهاند. از گویندگان نامبردار فارسیزبان، سنایی، عطار و مولوی نیز سخنان، تمثیلها و
حکایتهایی در کشف حقیقت فقر در دست است؛ اما در این میان، سخنان مولانا حکایت دیگری دارد. از آنهاست حکایتی که در پیچ و
خم آن اسرار گوناگونی مندرج است و از جمله آن اسرار، سر فقر است، فقری که فناست و سرمایه بازگشت به اصل خویش. این حکایت،
حکایت طوطی و بازرگان است.
ملخص الجهاز:
"چنان که بسیاری از حاضران محترم میدانند، قایمه این حکایت و درونمایه اصلی آن، رستن و رهایی از جاذبه شهرت و آفتهای گوناگون آن16 [= استغراق در فقر [است، آن نوع رهایی که به سخن مولانا، «انبیا، روحهایی از قفس رسته»، مانند «خلیل و کلیم» (ع)، مخاطبان خود را با ندای برآمده از حقیقت دین، به آن دعوت میکنند و میگویند: مرغ کو اندر قفس زندانی است مینجوید رستن از نادانی است روحهایی کز قفسها رستهاند انبیای رهبر شایستهاند از برون آوازشان آید ز دین که ره رستن تو را این است هین ما بدین رستیم زین تنگین قفس جز که این ره نیست چاره این قفس خویش را رنجور سازی زار زار تا تو را بیرون کنند از اشتهار که اشتهار خلق بند محکم است در ره این از بند آهن کی کم است؟17 فلسفه این انذار و تحذیر و ضرورت این پرهیز و گریز از آفات، با کمال ظرافت و با شواهدی در دسترس تجربه، چنین بیان میشود: دانه باشی مرغکانت برچنند غنچه باشی کودکانت برکنند دانه پنهان کن به کلی دام شو غنچه پنهان کن گیاه بام شو هر که داد او حسن خود را در مزاد صد قضای بد سوی او رو نهاد18 حیلهها و خشمها و رشکها بر سرش ریزد چو آب از مشکها دشمنان او را ز غیرت میدرند دوستان هم روزگارش میبرند19 بنابراین جان مشتاقی که در طلب همت بسته است، فارغ از مدح و ذم این و آن، قدم استوار در راه دارد و از حجاب وقت سوز عادتها رهایی میجوید، جز به او نمیاندیشد: گفت مجنون گر همه روی زمین هر زمان بر من کنندی آفرین من نخواهم آفرین هیچ کس مدح من دشنام لیلی باد و بس خوشتر از صد مدح یک دشنام او بهتر از ملک دو عالم نام او20 این جاست که حقیقت پنهان فقر، فقر الی الله، پس از حصول بینیازی از غیر روی مینماید و دریچه پرواز به هندوستان ازل را میگشاید: معنی مردن ز طوطی بد نیاز در نیاز و فقر خود را مرده ساز تا دم عیسی تو را زنده کند همچو خویشت خوب و فرخنده کند * و خوش گفت خواجه شیراز که گفت: گدایی در میخانه طرفه اکسیری است گر این عمل بکنی خاک زر توانی کرد21 پینوشتها 1."