خلاصة:
(درس،وعظ،جاه،شهرت و حتی وقار و هیبت).بروز و ظهور عشق در وجود مولانا وشیخ یک طغیان عظیم و مقاومتناپذیر روح بود بر ضد عقل و آداب مصلحتجوییهای عاقلانه. قرار گرفتن مولانا و شیخ در برابر خواستهای غافلگیرانه و غیر قابل قبول شمس(زن خوب روی،پسری شاهد و سبوی شراب)و ترسازاده (سجده بر بت،قرآنسوزی،خمرنوشی،دیده از ایمان دوختن و خوک چرانی)آخرین ندبی بود که مولانا و شیخ را به عذرا رسانید.سرانجام پس از کامروایی دیری نکشید که دوران فراق آغاز گردید تا این دو عارف بزرگ در انس عاشقانهای که ممکن بود حجاب راه شود،باقی نمانند و از مقام تبتل که رهایی از جاه و حشمت فقیهانه بود،فراتر روند و عروج خود را ادامه دهند. به هر روی این دو ماجرا،عرفان عاشقانه را در برابر تصوف عابدانه و زاهدانه مستقیمترین و اصیلترین راه وصول به حقیقت میداند و عشق را برترین شیوهء سلوک. حکایت نغز و دلپذیر شیخ صنعان که یکی از داستانهای رمزی و تمثیلی منطق الطیر،اثر عارف بزرگ قرن ششم و اوایل قرن هفتم عطار نیشابوری (537؟-627؟ق)است؛چه به لحاظ ماهیت و چه از دیدگاه شیوهء سلوک،شباهتی تام به ماجرای دیدار مولانا و شمس دارد.نگارنده بر آن است تا این وجوه شباهت را در سرگذشت آن دو بازنماید. عشق و دلدادگی؛محور اصلی این شباهت است و در هر ماجرا، عشق مهمترین شیوه سلوکی است که عاشق پاکباز در کسب آن قمار میکند.از وجوه دیگر این تشابه میتوان به ملاقات به ظاهر غیر منتظرهء مولانا و شمی و از سوی دیگر شیخ و تراسازاده اشاره کرد؛که برای هر دو زندگی تازهای رقم میزند و خلوت ملاقات آغازین،هر دو را از دوستیهایی که مانع عروج و سلوک بوده،رهایی میبخشد و در این هم نشینی وارد دنیایی میشوند که از دنیای مریدان و اطرافیان بسیار فاصله دارد و در نزد آن غریبهها مشق عشق میکنند و همه چیزهایی را که تا آن روز در اثر زهد و مجاهدت کسب کرده بودند یکباره فراموش میکنند
ملخص الجهاز:
"و در فرهنگ نمادها خرقهسوزاندن و یا خرقه آتش زدن به معنای چشمپوشی از همه مقامها و منزلتهای دنیوی است23به طوری که خرقهسوزی در این مفهوم از علایم و لوازم رندی در دیوان حافظ محسوب میشود:33 در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک جهدی کن و سر حلقه رندان جهان باش و نیز«خرقهسوختن تأکید نمایی بر این مفهوم است که به هیچ روی سر بازگشتن به حالت پیشین را ندارم»43بنابراین وقتی شیخ که اهل کرامات و مقامات است،خرقه و به تبع آنکه زهد و جاه و مقام حاصل از آن را حجاب و حایل وصال مییابد به نشان درگذشتن و ترک قطعی و یقینی،آتش در آن میزند: شیخ چون در حلقه زناز شد خرقه در آتش زد و در کار شد اما در ماجرای ملای روم،مولانا برای درگذشتن از حشمت و جاه فقیهان و رهایی از قیل و قال خاطر پریش طالبان علم،به ذوق و سماع مشغول میشود و درس و وعظ را که سد راه اوست ترک میکند و به جای اشتغال به ریاضتهای زاهدانه با موسیقی و رقص عالم دل را با عالم روح پیوند میزند و«دستاری را که سر زیر آن دچار سودا میگردد»53از خود دور میکند."