ملخص الجهاز:
"ایستاد و یکهو دلش خواست چراغها را در حین رفتن نگاه کند.
رفته رفته چراغها تبدیل به نشانه شد،و پشت شیشههای سفید شستهشان،ابرهای توفان زای آسمان شبانگاهی بالای تپه کج وکوج مرگ که رو به ابدیت میرفت،و مردگان دستهدسته از آنجا به سوی میرندگان بعدی میرفتند،به حرکت درآمد.
سطح زمین با آسمان در آینهی زندگی غرق میشد.
بالاخره،هنگامی که او دلواپس دوباره میدان را دور زد،چراغهای دور و برش نور پاشید، بی درنگ روشن روشن شد،در لحظهی شادی نیرومندی که با آن،عابر استیصال ابدی را در مقام یک پناهنده تجربه میکرد،چشم به زمین دوخت.
احساس کرد با پیاده روی کثیف چه خودمانی است.
اما در آن دیر وقت شب،ناگهان تگرگ بنا کرد به باریدن،تیلههای بسیار روشن تگرگ از میان تاریکی روی روشنایی خیابانها برق میزد و اریب،روی پیاده روی خشک وگرم از گرمای روز میافتاد،در همان حال که افتاده بود،کمی قل میخورد،آب میشد و یکهو غیبش میزد،در لحظهی نیرومند شادییی،که ساعات قبل چراغهای میدان وندوم در آن میسوختند."