ملخص الجهاز:
"اول اینکه ورچکا درست و حسابی دراز به دراز افتاده بود موهاش رو بیگودی پیچیده بود،لباس به تن داشت،تب نداشت،هیچ خطری در کار نبود که او سمیورکین مجبور بشه ماسک اکسیژن رو براش بیاره یا عرق سردی به صورتش بنشینه-چقدر شرمآوره!اون میتونه باهاش کنیاک بخوره اما وقتی میبینه که مریضه-اوه نه،برام قابل تحمل نیس.
«تو زن عجیبی هستی!چهطور گذاشتی موهات این قدر خاکستری بشه؟حالا که چیزهای شورویپسند نوشتی راه پیشرفت از هر طرف به روی تو باز میشه(آنا منظور او از شورویپسند را توضیح داد که یعنی دربارهء مایاکوفسکی شعر گفتهام)نباید به حرف من گوش کنی و حالا...
(به تصویر صفحه مراجعه شود) من پیشنهاد کردم که به جای فردای آن روز بیستوپنجم برود:برای آنکه کاملا رفتن برایاش غیر ممکن بود،باید خانه پیش ووچکا میماند چون که تانیا آنجا نبود.
او واقعا سرش را از پنجره بیرون میآورد و خطاب به بچهها فریاد میزند:«عزیزان من، در این لحظه در کدام هزاره زندگی میکنیم؟» اما سایر آدمها به شعر او راه پیدا نمیکنند و حتی تلاش هم نمیکند که آنها را بیافریند.
» برای مدت طولانی حرف زدیم و وقتی متوجه شدم که تمام روز او را گرفتهام،بلند شدم تا حداحافظی کنم با صدای زیری گفت:عجب،چرا میخوای بری؟بیشتر بمون!»- این بود که ماندم.
آنا لختی مکث کرد و گفت:«او همیشه همانی بود که خوانندگان من تصور میکنند که همین هستم که البته نیستم.
او پاسخ داد:«فقط منتظر باشد و ببین که بعدش چی پیش میآد!»در مورد حذف دو شعر باید بگویم که فهمانگیزه آن کار برای من غیر ممکن بود."