خلاصة:
دگری1(رقیبی)جدید تعریف نموده و سیاست خارجی آمریکا را از ابهام خارج سازند.ولی هیچکدام از این مسایل نتوانست به اندازه حوادث 11 سپتامبر 2001 میلادی در این راستا الهامبخش باشد.تیم نومحافظهکار جرج دبلیو بوش با استفاده از این حوادث،تروریسم را جایگزین کمونیسم دوران جنگ سرد نمود و با آغاز دو جنگ عظیم در افغانستان و عراق اهداف کلان خود را در قالب طرح خاورمیانه بزرگ-که مدتها قبل تدوین شده بود-به پیش برد.این تحقیق به بررسی چگونگی این تغییر پارادایمی در سیاست خارجی آمریکا میپردازد. شاخصه اصلی سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا در قرن نوزدهم میلادی،انزواگرایی و عدم دخالت مستقیم در قارههای دیگر بود.این سیاست در پی جنگ اول جهانی تغییر کرد و آمریکا به تدریج نقش بیشتری در عرصه نظام بینالملل پیدا کرد.پس از جنگ جهانی دوم،ایالات متحده با تعریف کمونیسم به عنوان ایدئولوژی مخالف لیبرالیسم،اتحاد جماهیر شوروی را به عنوان مبلغ این تفکر به عنوان دشمن خود معرفی نمود و این مطلب تبدیل به جهتدهنده اصلی سیاست خارجی آمریکا گردید.جنگ سرد-که مملو از درگیری،بازدارندگی و مسابقه تسلیحاتی در نقاط مختلف جهان بود-بر این اساس استوار بود که ایالات متحده میبایست با شوروی مقابله نماید.پس از فروپاشی نظام دوقطبی،این عامل معنیبخش سیاست خارجی آمریکا به یکباره رنگ بربست.در دهه 1990 میلادی سیاست خارجی آمریکا دچار نوعی سردرگمی گردید.برخی از متفکران آمریکایی،اسلام رادیکال را دشمن اصلی آمریکا معرفی نمودند و برخی،سخن از پایان تاریخ و برخی نیز جنگ تمدنها را مطرح ساختند تا بتوانند
ملخص الجهاز:
"حوادث 11 سپتامبر نمایشگر این واقعیت بود که شرایط جهانی به گونهای تغییر یافته که موقعیت بسیاری از بازیگران به جهت میزان قدرت آنها در صحنه نظام بینالملل تضعیف شده است و در نتیجه بعضی از بازیگران صحنه جهانی، عملیات تروریستی را تنها راه ممکن برای مقابله با اشاعه نفوذ و قدرت آمریکا به جهت موقعیت این کشور در صحنه جهانی یافتهاند(همان،25-15).
حوادث 11 سپتامبر البته این اصل بدیهی تجربه شده تاریخی را برای آمریکائیان بار دیگر به اثبات رساند که امنیت مطلق تحت هیچ شرایطی امکان پذیر نمیباشد،هرچند که در عین حال نباید این حقیقت تاریخی را نادیده گرفت که فزونی قدرت سبب میگردد که قدرت برتر بتواند میزان هزینههای ناشی از آسیبپذیری را در حد قابل قبول نگه دارد و در بطن آن،دگرگونی و یا تثبیت خط مشیهای سلطهگرایانه و تغییر روشها را در راستای تأمین بیشتر منافع توجیه کند و این دقیقا همان چیزی است که به دنبال حوادث 11 سپتامبر اتفاق افتاد و فرصتی را برای تصمیمگیرندگان صحنه سیاست خارجی آمریکا فراهم ساخت تا حضور خود را در افغانستان که اساسا خارج از حوزه امنیتی آمریکا و در منطقه نفوذ سنتی و تاریخی کشورهای انگلستان و روسیه در 002 سال گذشته قرار داشت،توجیه نظامی و سیاسی بکند(دهشیار،14).
به هر تقدیر امروزه،مبارزه با تروریسم جانشین مبارزه با کمونیسم جنگ سرد گردیده است و به عنوان شاخصی تبدیل به گفتمان بینالمللی ایالات متحده و حتی دشمنان این کشور گردیده است؛مسألهای که میتواند تا مدتها بار توجیه سیاستهای آمریکا را به دوش بکشد."