ملخص الجهاز:
"من هم با مفهوم یک فرهنگ بصری پساتاریخی بیشکل که هنر را از حیث مفهوم خنثی میسازد مخالفم،هم با هنری که برای همنوایی با نظریهی یک نفر دیگر دربارهی آنچه این روزها از آن با لفظ تلطیف شدهی«نوشتارگان»3 یاد میشود-و در گروههای دانشگاهیای که فرهنگ بصری را،دستکم به طور موقت،جانشین یک برنامهی درسی سنجیدهتر در درس تاریخ هنر کردهاند بسیار رایج است-خودش خودش را خنثی میسازد.
در دنیای هنر دههی هشتاد تنها چیزی که مطرح بود دنبال کردن سیاستهای اقتصادی ریگان-یعنی افزایش عرضه به منظور افزایش تقاضا-در عرصهی فرهنگ بود،با این تفکر که آن نقاشیهای غولآسا و آن سرهمکردنیهای موسوم به«چیدمان»هم مشتری خودشان را دارند.
وقتی هنر به امری آشکارا بازارمدار بدل شود و هویتاش به رازگونگیاش بستگی پیدا کند-همین وضعیتی که از دههی هشتاد به این سو حاکم است-یک جای کار ایراد دارد.
برای آن که هنر، علی رغم لفاظیای که با فروش تماشاهای واقعگریزانه از این رازگونگی حمایت میکند،به مثابه نیرویی حیاتی در عرصهی فرهنگ عمل کند باید پذیرفت که هنرمندان هنوز میتوانند اجتماعی داشته باشند که در آن از قدرت و حمایت متقابل برخوردار شوند؛اجتماعی که شالودهاش وجود فضای آزاد برای نقد درونی باشد،چه فقط از راه برقراری فضای گفتوگو در درون این اجتماع است که هنرمندان میتوانند به ایفای نقش در بافتار فرهنگی موجود در بیرون از این اجتماع امیدوار باشند.
هنر باید در برابر آنچه بارت«نظام مد»مینامد مقاومت کند،وگرنه رفتهرفته خود را نیز لوای شعارهای سیاسی و کدهای اجتماعی واسازی خواهد کرد،و با این کار دیگر نیروی فرهنگی مؤثری به حساب نخواهد آمد."