"دوام و پایایی جوامع در گرو تحقق تقابل اندیشهها و عملیشدن فضیلت جمعی است.
با اندیشیدن، انسان باید نیرومندترین باورها و تأثرات خود را به آگاهی تبدیل کند و آنها را بیازماید.
پس انسان با اندیشیدن، هستی خود را شکل میدهد.
نویسنده با تأکید بر نامتقنانگاری عینیت، بر پرسشگری مدام تأکید میکند و میگوید: زندگی انسان توأم با پرسش است؛ اما این پرسش، دانش متقن نیست، بلکه نوعی دانش متکی بر عدم قطعیت است.
به گمان وی، اینکه انسانها بخواهند پاسخی قطعی به همه پرسشهای خویش بدهند، دامی مهلک است، و با رهیدن از این دام است که همچون جوامع متحد میتوان به ایدههای قابل احترام انسانی دست یافت.
اما آیا این پرسشگری مدام و گرایش به عدم قطعیت، موجب آشفتگی و سرگشتگی انسان نمیشود؟ نویسنده، پس از طرح این پرسش، بدون آنکه پاسخی به اصل اشکال بدهد، میگوید: «دستکم اندیشیدن گواه این است که انسان موجودی متمایز، آزاد و اندیشمند است»."