ملخص الجهاز:
"کمی به پیراهن کهنهاش نگاه کرد و به علی7گفت: یاعلی این دوازده درهم را بگیر و برایم پیراهنی بخر.
پیامبر این بار همراه دامادش به سوی بازار رفت.
کنیزک چشمهای اشک آلودش را به پیامبر دوخت و گفت: ای رسول خدا اربابم چهار درهم به من داد تا برای خانه خرید کن، متأسفانه وقتی به اینجا رسیدم، فهمیدم پولهایم نیست.
پیامبر گفت: (ناراحت نباش) آن وقت چهار درهم به کنیزک داد و گفت: برو خانه.
بعد همراه علی به بازار رفت و یک پیراهن چهار درهمی خرید.
مرد وقتی پیراهن نو را دید، خیلی خوشحال شد و پیامبر را دعا کرد.
بعد از خرید پیراهن، همراه حضرت علی7 به سوی خانه رفت.
پیامبر در زد و با صدای بلند گفت: سلام علیکم ای اهل خانه.
پیامبر برای بار سوم گفت: سلام علیکم ای اهل خانه، صدای صاحب خانه پیچید: سلام علیک ای رسول خدا و در راه به رویش باز کرد."