ملخص الجهاز:
"و دو سهتایی به ناگاه محو شدند،در غبار تباهی و تا سالها بعد که زمین و زمانه چرخید بیخبر بودیم از هم تا پنج سال پیش،حالا عمران نامی بود نشسته بر قله طنز و لا بد باید متفاوت با آن سالهای نوجوانی و جوانی اما در اولین دیدارمان پس از سالها،دیدم که عمران همانی است که بود محجوب،مهربان و دوستداشتنی با همان صفا و صمیمیت و هنوز فرشته کودک، کوچههای جوادیه در درونش زنده بود،هرچند که موهای خاکستری شدهاش خبر از تحمل سختیها و تلخیهای بسیار میداد که همچون دیگران و بسیارتر شاید در گذر عمر تحمل کرده بود.
سال پیش بود که گفتم؛میخواهم چند صفحهای را در آزما به تو و کارهایت اختصاص بدهم،با همان حجب همیشگی و با آن طنز (به تصویر صفحه مراجعه شود) ویژهاش گفت:این همه آدم حسابی هست چرا من؟!و از من اصرار و از او انکار و بالاخره راضی شد و مجله که درآمد برایش فرستادم و چند روز بعد یادداشتی که برایم نوشته بود به دستم رسید."