ملخص الجهاز:
"فکر میکردم با آنکه توفانی به آن سختی آمد و هرچه را زشتی و بدی بود شست و در خود غرق کرد،باز دنیا به دست قابیل و نسل و تبار او باقی ماند و معلوم نیست اگر صد توفان دیگر هم بیاید دنیا را ازین آلودگی شرمانگیز که ظلم و بیعدالتی نام دارد،و دولت مظهر و تجسم آن است،رهایی تواند داد؟ گرچه ذوق زندگی در آرزوست باز لطف آرزو در جستوجوست گر روا گردد مرادتی بیطلب تو درون بحر مانی خشک لب زندگی بی جستوجو افسردگیست ناشکفتن نوعی از پژمردگیست دفتر ایام/68 *** لحظهی دیدار مهدی اخوان ثالث لحظهی دیدار نزدیک است/باز من دیوانهام،مستم باز میلرزد دلم،دستم/باز گویی در جهان دیگری هستم های،نخراشی به غفلت گونهام را تیغ های،نپریشی صفای زلفکم را دست و آبرویم را نریزی دل/ای نخورده مست لحظهی دیدار نزدیک است *** همای رحمت شهریار علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را که به ما سوی فکندی همه سایهی هما را دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند چو علی گرفته باشد سرچشمهی بقا را مگر این سحاب رحمت تو بباری ار نه دوزخ به شرار قهر سوزد همهجان ماسوی را برو ای گدای مسکین در خانهی علی زن که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا به جز از علی که آرد پسر ابو العجایب که علم کند به عالم شهدای کربلا را چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان چو علی که میتواند که بر سر برد وفا را نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را به دو چشم خونفشانم هلهای نسیم رحمت که ز کوی او غباری به من آر توتیا را به امید آنکه شاید برسد به خاک پایت چه پیام سپردم همه خون دل صبا را چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را چه زنم چم نای هر دم ز نوای شرق او دم که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را «همه شب درین امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنایی بنوازد آشنا را» ز نوای مرغ یاحق بشنو که در دل شب غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا *** زانسوی خواب مرداب محمد رضا شفیعی کدکنی ای مرغهای توفان!پروازتان بلند آرامش گلولهی سربی را در خون خویشتن اینگونه عاشقانه پذیرفتند اینگونه مهربان."