خلاصة:
توسعه از پدیدههای جدانشدنی جهان است و انسان به عنوان گل سرسبد آفرینش شایستهترین موجود برای این امر محسوب میشود.حقیقت آن است که توسعهی فرهنگی و درونی انسان بر دیگر جنبههای وجودی او میچربد.زیرا تنها تفاوت برترساز آدمی همانا روح و اندیشهی اوست. مولوی از جمله عارفان ادیب ایرانیست که در تبیین توسعهی حقیقی ابعاد و عناصر سازندهء فرهنگ انسان و عوامل تخریبکنندهی آن راهکارهای عملی توسعهی فرهنگی را بیان نموده است.از دیدگاه او نخست باید موانع توسعه را شناخت؛آنگاه از مقابله با آنها به توسعهی فرهنگی مطلوب رسید.در این مقاله اندیشههای متنوع مولانا در این زمینه بررسی و نمایانده شده که نظر او راجع به توسعه بیشتر روانشناسانه است تا جامعهشناسانه و بیانگر تفاوت مشرب مولانا با غزالی در این باب است.
ملخص الجهاز:
"توسعه از پدیدههای جدانشدنی جهان است و انسان به عنوان گل سرسبد آفرینش شایستهترین
حقیقت آن است که توسعهی فرهنگی و درونی انسان بر دیگر
فرهنگ انسان و عوامل تخریبکنندهی آن راهکارهای عملی توسعهی فرهنگی را بیان نموده است.
توسعه بیشتر روانشناسانه است تا جامعهشناسانه و بیانگر تفاوت مشرب مولانا با غزالی در این باب
البته به این مسالهی مهم نیز باید توجه داشت که بزرگترین دشمن توسعهی جان انسان،
نخستین مانع توسعه و در واقع منشأ نقص ما،آن است که آدمی شخصیت خود را درست
شایسته است نکاتی چند به عنوان مقدمه روشن شود: نخست آن که یک مانع ناچیز کافیست تا انسان روشنایی را نبیند و این به سبب حساسیت
همین به دست آوردن از راه حلال است که انسان را مشتاق به راز و نیاز با خدا میکند که
البته باید دانست که غم،ذاتی جهان است و خواه و ناخواه میآید؛اما انسان توسعه یافته
نتیجه آن که تکامل و توسعه حقیقی در خداشناسیست و آن با خودشناسی ممکن است:بهر این پیغمبر آن را شرح ساخت کان که خود بشناخت یزدان را شناخت
(همان،ج 5:5155) پس،آنگاه انسان در مسیر توسعه است که در راه حق باشد:گوی آنگه راست و بینقصان شود کو ز خم دست شه رقصان شود
آن است که از نیروی پنهان در درون خود برای رسیدن به تکامل بهره نگیرد:ای عجب که جان به زندان اندر است وانگهی مفتاح زندانش به دست
عظمت روح است که پایان ندارد:علتی بتر ز پندار کمال نیست اندر جان تو ای ذو دلال "