ملخص الجهاز:
"آواز خاک دشت با حوصلهی وسعت خویش زخم سمها را تن میدهد و میماند میشناسد که افق دور است چشمه و چاهی نیست و سراب است که تصویر بلند بسیار -آب و آبادی و باغ- در بلور خود میرویاند گرد بادست که بتازنده سواری میماند ....
دشت میداند و میخواند: «خستگی تا کفل اسب کرا غرق عرق سازد «باغ پندار که تاراج خزان گردد «تشنگی تا جگر پاک که سوزاند؟ «سوزن سمها را سوزانتر در تنم افشانید» دشت سایه میرویاند هیبت شورش و هیهای سواران را بیرق یالان و یال غباران را پوزخندی مدهش چین میاندازد و بر چهرهی خشک و پوکش: «تا کجا میسپرند؟ «گونی خالی خود را بکدامین اصطبل «میبرند «تابینبارند-این گمشدگان-از پهن خوشبختی «این ز ویرانهی خود دلزدگان «سوی سرسبز کدام آبادی «نعل میریزند «راه میکوبند «خواب خاشاکم و خاکم را میآشوبند؟ «آه...
» 1-یاسها منتظرند باد و باران و گیاهی که تویی بر لب جوی همه از کوچه مرا میخوانند من از این بارانها-میدانم-خانه ویران خواهد شد،ویران!"