ملخص الجهاز:
"ید الله مفتون امینی در زنجیر شب نیستم، که خانهی مرداب است در من ستارهها همه فریاد میکشند اما مسافران، جز ظلمتی پلید نمیبینند من واحهام، که گم شده در توفان هر ماندهیی که میرسد از راه، -خستهوار در من غبار بانگ سفرها را خاموش میتکاند و، آنگاه با خندهی سراب سرسبزتر خیال دروغین را در چشم میکشد.
سرسبز رویشی است در این پنهان با من ز گریهزار سخن گویید.
آیا کسی ز همسفران،در من تا جاودان ترانه نخواهد خواند؟ در خاک غربتم-که شب افروز است تا سبزهزار مبهم دریایم، با قایقی ز نور نخواهد راند؟ بیچاره من!که قافلهها دلتنگ بر مهرههای پشتم، زنجیر میکشند و ضربههای گام، خاموش، -نطفههای صبوری را پرواز میدهند.
فوارهها همه سرشارند اما چه انتجماد غریبی، از بالهای باورشان، سرکشیده است.
بگذار تا رها کنم این جاری زیرا که باز، تاریکتر ستارهی در زنجیر پر میکشد،بسویم تا خویش را دوباره رها سازد."