ملخص الجهاز:
"هرچند بررسی نسبت فلسفه و علوم اجتماعی همچنین عینیت در علوم اجتماعی بهبخش بعد واگذار میشود ولی به نظر میرسد نویسنده تا آخر مقاله با پیروی از برخیاصول و زمینههای آشکار و پنهان فلسفه تحصلی دچار نوعی ابهامگویی میباشد شایدبه این دلیل که او به روشی ثابت و خاص در موضوع بین رشتهای فلسفه تاریخ نمیرسدو معلوم نیست آیا تاریخ میتواند واجد عینیت یافت شده در علوم طبیعی باشد یا نه؟وبرای دست یافتن به«عینیت در تاریخ»یا به تعبیر دیگر برای«معقولسازی تاریخ»چهباید کرد؟به چه میزان از علوم دیگر و به خصوص فلسفه میتوان استفاده نمود و تا چهمیزان روشهای تجربی قابل استفاده و استناد میباشند؟آیا میتوان به نحوی عقلانیتتاریخی را از دل خود مباحث و موضوعات و روشهای تاریخی-بدون اینکه با علومدیگر حتی فلسفه از موضع اشراف برخورد شود-استنتاج نمود؟به نظر میرسد عدموابستگی به هریک از روشهای تجربی و فلسفی در عین تعلق داشتن نسبی به آنها دریک علم میان رشتهای مثل فلسفه تاریخ هرچند میتواند مفید باشد ولی مستلزم معرفیفرآیندهای خاصی در تاریخ است از اینرو شاید رعایت چند نکته در روند مذکورکارگشا باشد: 1.
(استنفورد،ص 222) به نظر میرسد دینای تاریخی در اندیشۀ استنفورد یک واقعیت کاملا مستقل ازذهنهاست در حالی که آنچه از تاریخ چیزی در اختیار ماست یا به گزارشهای افرادانسانی از برخی حوادث رخ داده در جوامع انسانی و توسط انسانها،بازگشت میکند و یابه اشیائی که توسط تفسیرهای باستانشناسان نام و نشان و توضیح خود را دریافتمیدارند گزارشهای تاریخی هم از جهت اینکه حاصل برداشتها و ساخته و پرداختهمورخین هستند و هم از جهت اینکه به حوادثی اشاره دارد که در متن زندگی اجتماعی وعموما توسط انسانها رخ داده است،نمیتوانند نوعی گزارۀ حقیقی ناظر به واقع همچونگزارههای علوم طبیعی تلقی شوند."