ملخص الجهاز:
"از خود پرسیدم:-این''من‘‘کیست؟چرا اینقدر غریبه به نظر میرسد؟بعد باین فکر افتادم که کسی که خود را نشناخت،چگونه دیگران را شناخت!خدایا چرا همه برای من مثل علامت ایکس هستند و خودم نیز یکی از آن''همه‘‘؟ گاهی داستان دخترک کور در خاطرم زنده میشد.
من که بر آش همه کاسهی داغتری بودم،و این خود رنج افزونی بود بر دانائی نسبی من،با دشمنان خود دوست و با دوستان خود وفادار و فداکار بودم.
آخر چرا همه جا دروغ؟چرا همه چیز دروغ؟و چرا اینقدر دروغ؟ و حالا این سوالات برایم پیش میآید که چرا همه برایم مبهماند؟چرا غباری از ابهام مقابل چشمم پرده کشیده؟ موقعی که از همه کس و همهجا فرار میکنم بدرون خود پناه میبرم.
چون آنها واقعیت را انکار نمیکنند-واقعیت بسیار تلخی را-و این برایم خیلی وحشتناک است.
و این همان بیان حقیقت بسیار تلخی بود که مرا بخود جلب میکرد.
سر چشمهی این پریشانی و عذاب روحی از کجا بود؟ ماجرا ازینقرار است: چند سال پیش در زمان جنگ،آن معلم از شهر خود دور شد.
بخانوادهی خود اظهار داشت که این یک پسرک جهود است،چون سرگردان و بیکس بود او را بهمراه خود به خانه آوردم.
اما این پریشانی مرموز و میگساری دائمی بر زندگی سایر افراد خانواده نیز سایهی بدبختی گسترانیده و سعادت آنها را بلجن کشانده-بود.
ولی پسر که بیش از همه از خود متنفر بود این گفتار معلم در گوشش بیشتر دروغ مینمود.
حال دروغهای روزمرهی بعضی از انسانها چه نقشی را در زندگی آنها و فرزنداندانشان ایفا خواهد خواهد کرد؟این سؤالی است که جواب آنرا در سرگشتگیهای خانوادگی خود باید جستجو نمایند."