ملخص الجهاز:
"آنروز صبح دهمین روزی بود که با دختر بیمارم بپاریس آمده بودیم،آخر پزشکان ایرانی توصیه کردند که برای نجات جان دخترم از چنگ بیماری هولناک سرطان خون بپاریس بروم من نیز با همه تنگدستی چنین کرده بودم-و داستم با دخترم که حالش در آنروز نسبت بروزهای پیش بسیار بهتر مینمود در یکی از اطاقهای بیمارستان صحبت میکردم-میگفت بابا جان دیگر خسته شدی-برو در شهر قدری بگرد و در مراجعت برایم تعریف کن-من،که نه توان گردش داشتم و نه زبان میدانستم که بتوانم ادای مقصود نمایم-معهذا بخاطر رضای دل دخترم یک دو ساعتی در همان خیابانهای اطراف بیمارستان پرسه زدم و خسته و پریشان به بیمارستان بازگشتم-از حالات چشمان پرستاران زنگ خطری در درون خود احساس کردم-سراسیمه با قدمهای تند بطرف اطاق دخترم دویدم-ولی افسوس که نیمساعت پیش در دیاری غریب چون غنچهای ناشکفته بزمین ریخت-گیج و مبهوت شده بودم چندینبار با سفارت ایران در پاریس تماس گرفتم،نتیجهای حاصل نشد-با تاکسی خود را بآنجا رساندم و استمداد کردم،بمن گفتند توصیه میکنیم جنازه را بایران نبر زیرا هزینه حملش بسیار گرانست-ضمنا بدانشجوئی از ایرانیان مقیم پاریس توصیه میکنیم بعنوان مترجم و راهنما همراه شما باشد و پس از خاتمه کار دویست فرانک باو دستمزد بده."