ملخص الجهاز:
"بار خربزه احمد فروزان هوا گرگومیش بود که محر معلی الاغش را بار کرده و بطرف شهر راه افتاد.
محرمعلی راهش را کج کرد،طبق دستور سه چهار تا خربزه داد در خانه کدخدا و برای اینکه راهش را نزدیک کرده- باشد از بیراهه بطرف جاده اصلی راه افتاد.
محرمعلی با بیمیلی چند تا خربزه جدا کرد و بدست ژاندارم داد.
محرمعلی در میان گرد و غباریکه از حرکت کامیون ایجاد شده بود براه خود ادامه داد.
وقتی سر و صداها افتاد آقا روی پالون کمی خودش را جابجا کرد و از محرمعلی پرسید:-خوب،سفربخیر،مش محرمعلی صبح باین زودی کجا؟محرمعلی خیلی باادب جواب داد: -میروم میدان قربان.
محرمعلی با اکراه دست کرد توی گاله،دو تا خربزه درآورد و بدست آقا داد.
رئیس عوارضی در حالیکه چای سیاهرنگ خود را هم میزد از محرمعلی پرسید:-بارت چیست؟محرمعلی جواب داد:-خربزه.
کارمندی که آنطرفتر نشسته بود فریاد زد: -این دو تا خربزه که مال آقاست،پس حق و حساب ما چی میشه مرد خوب؟محرمعلی پا بپا کرد.
-بفرمائید قابلی نداره-صاحبش قابل داره!جاهل سرش را تو تنش فروبرد،یکوری به محرمعلی نگاه کرد و گفت:-حالا دو تا هم از او شیریناش بزار واسه عموت بعد برو تو.
محرمعلی که دید دیگران هم بدون اعتراض دستورهای او را اجرا میکنند دو تا خربزه درآورد و گذاشت کنار تل میوهایکه جاهل باج گرفته بود.
وکیلباشی کمی تو چشمهای محرمعلی نگاه کرد و وقتی مطمئن شد پول دیگری ندارد بپاسبان که جلوی دهاتی دیگری را گرفته بود رو کرد و در حالیکه چشمک میزد گفت:-بابا این بیچاره بنده خدا را عوضی گرفتین."