ملخص الجهاز:
"من این شعر را در توفان سهمگین حادثهای که با امواج جان شکن بلا دست در گریبان بودم،در لندن مه آلود و غمانگیز، ساختم.
این شعر باز ماند!!
*** چون گشودم نگاه،از چپور است،بیکران،همچو ژرف دریا بود چهر رخشندهاش،زتابش مهر، روشن آئینهای مصفا بود.
*** نور خورسید چون بر آن میتافت، سربسر،موج بود و چین و شکن.
*** تشنه را میکشید جانب خویش، چون کشد کهربا،پرگاهی، دل تپنده بسینه،ماهی وار، تا بجوید بآب او،راهی.
*** دلنشین بود و جانفزا،از دور، خاصه در چشم تشنهای،چون من.
از همه بسته چشم و بگشوده سوی او دیده،العطش گویان!
*** گرچه از نیش خار،در این راه، گشت پا ریشناک و آبله دار!
*** چون رسیدم،زبعد آن همه رنج، دیدم آن آب،جز سراب نبود!!
آنچه بود آرزو،به بیداری ای عجب!هیچ غیر خواب نبود!!
*** حاصلش غیر تشنه مردن نیست، آنکه،چون من،پیسراب رود.
لیک شادم از اینکه در آتش، گرچه بگداختم،چو زرپاکم لندن..."