"تابش* (به تصویر صفحه مراجعه شود) خار چشم تا بود فلک،بر جگرم نشتر زد!
تو و من آنکس که مرا چو شمع افروخت توئی!
و آنکس که مرا تا به ابد سوخت،توئی!
از خود تهی بشکسته،خمیدهقد،هلالی شدهام!
تنها نه که جام عشرتم،بیتو،تهی است خود نیز ز خویش،بیتو،خالی شدهام!
شمع جمع یکشب،بسرای خویشتن،خواند مرا، چون شمع،میان جمع،بنشاند مرا!
گریاند مرا،سحر ز خود راند مرا!
(*)آقای فضل الله تابش از غزلسرایان چیرهدست و نادرهپرداز معاصر"