خلاصة:
در این مقاله در پی آن بودهایم که نحوهء استفاده از روش ساختارگرایی تکوینی را در جامعهشناسی هنر و ادبیات نشان دهیم.به این منظور،در ابتدا به رویکردهای متفاوتی که به ساختارگرایی تکوینی معروفاند پرداختهایم و سپس،با مقایسهء منظرهای گلدمن و بوردیو بر نظریهء رابطهگرای بوردیو به روش مذکور توجه کردهایم.در پایان سعی شده است که این روش به شیوهای عملیاتی برای استفاده در جامعهشناسی ادبیات صورتبندی گردد.برای به دست دادن نمونهای عملی،استفاده از این روش در تحقیقی که در حوزهء نمایشنامهنویسی ایران صورت گرفته،پایان بخش این نوشته است.
ملخص الجهاز:
ملاحظه میشود که گلدمن به ساختارگرایی تکوینی در مقام روش مینگرد و این برابر را در مقابل طرحهای روانشناختی در جامعهشناسی ادبیات پیش مینهد که آفرینش هنری خصلتی جمعی دارد و برای اثبات آن مجموعه مفاهیمی مانند همخوانی میان ساختار آگاهی گروه اجتماعی و ساختار جهان اثر را مطرح میکند(پاسکاردی،1381).
به بیان دیگر،گلدمن در صدد است از منظر روشی نشان دهد که تولید ادبی چگونه در تاریخ تکوین گونهای آگاهی جمعی-که وام گرفته از دیدگاهی مارکسیستی است-صورت میگیرد و این امر را نیازمند پژوهشهای تجربی بسیار میداند؛ ولی بوردیو در پی درافکندن نظریهای(نظریه میدان)است که در آن ساختارهای متفاوت میدانهای گوناگون در فضای اجتماعی موجد تولید منش،و به تبع آن،موجد تولید اثر،و در اینجا آثار ادبی،میشوند.
ملاحظه میشود روش دیالکتیکی ساختارگرایی تکوینی گلدمن به اثر هنری فرد براساس خود آگاه جمعی گروه اجتماعی ارجاع میدهد و به همین سبب هم با دیگر رهیافتهای جامعهشناسی ادبیات همپوشانی پیدا میکند.
اما چگونه ممکن است که در فرد مورد بررسی،و در اینجا هنرمند،تأثیر دیگر گروههای اجتماعی-که نزد بوردیو با تبعیت از قاعد میدان در منش1جایگیر میشوند-چشمپوشی کرد؟آیا چنان که گلدمن معتقد است میتوان سهولت روش شناختی(پوینده،1377:203)را دلیل موجهی برای حذف عناصر متضاد و متفاوت بر سازندهء معناهای گوناگون آگاهی فردی دانست؟از سوی دیگر،چنان که پاتریشیا او بروی(1982)معتقد است یافتن همانندی بین ساختها و اشکال ادبی در بین وضعیتهای (1)- habitus ،معمولا عادتواره ترجمه میکنند،که منش هم معادل آن تلقی شده و رفتاری اکتسابی است.