خلاصة:
منحنی فیلیپس، مبادله بین تورم و بیکاری است.این منحنی در سال 1958 برای اولین بار توسط پروفسور فیلیپس ارائه شد و از سال 1958 تاکنون پیشرفتهای زیادی در این زمینه توسط مکاتب مختلف انجام گرفته است. در این مقاله سعی بر آن است تا ضمن بررسی و برآورد منحنی فیلیپس کینزی های جدید (برگرفته از مقاله منکیو در سال 2000 ) برای اقتصاد ایران، مقایسه ای تطبیقی بین نتایج حاصل از این برآورد و نتایج حاصل از سایر مدل های متعارفی که در سالهای گذشته برای اقتصاد ایران آزمون شده اند، انجام پذیرد. نتایج حاصل از این برآورد و مقایسه تطبیقی، بیانگر سازگاری و انطباق بیشتر منحنی فیلیپس کینزی های جدید با شرایط اقتصاد ایران نسبت به سایر مدل های متعارف است. با توجه به این مطلب، رابطه معکوس میان تورم و بیکاری در بلندمدت و کوتاه مدت مورد تایید قرار می گیرد، البته این رابطه در بلندمدت ضعیفتر است و سیاستگذاران می توانند توسط سیاست های طرف تقاضا نرخ تورم و بیکاری را در کوتاه مدت و بلندمدت تحت تاثیر قرار دهند، البته این تاثیرگذاری در کوتاهمدت بیشتر است.
Unemployment-inflation trade-off is known as Philips curve. This relationship was first defined for England economy by Professor Philips since 1958. Much development has been submitted by different economic schools about this innovation. In this paper، apart from dealing with the New-Keynesians Philips curve، the curve mentioned is estimated for Iranian economy. In addition، we are going to compare the result of this estimation with the result of other studies. The result shows that، in comparison with other standard models، New-Keynesians Philips curve is more corresponding with economic condition of Iran. Considering this matter، unemployment-inflation trade-off exists both in long-run and short-run، however، this relationship is weaker in the long-run and politicians can influence inflation and unemployment rate in the short-run and long-run by demand management policies، but this influence is weaker in the long-run.
ملخص الجهاز:
در اين مقاله سعي بر آن است تا ضمن بررسي و برآورد منحني فيليپس كينزيهاي جديد (برگرفته از مقالة منكيو در سال 2000 ) براي اقتصاد ايران، مقايسهاي تطبيقي بين نتايج حاصل از اين برآورد و نتايج حاصل از ساير مدلهاي متعارفي كه در سالهاي گذشته براي اقتصاد ايران آزمون شدهاند، انجام پذيرد.
نتايج حاصل از اين برآورد و مقايسة تطبيقي، بيانگر سازگاري و انطباق بيشتر منحني فيليپس كينزيهاي جديد با شرايط اقتصاد ايران نسبت به ساير مدلهاي متعارف است.
2- روش تحقيق در اين مقاله سعي بر آن است تا ضمن برازش منحني فيليپس كينزيهاي جديد براي اقتصاد ايران، مقايسهاي تطبيقي بين نتايج حاصل از آن و نتايج بهدست آمده از برآورد منحنيهاي فيليپس متعارف براي اقتصاد ايران انجام شود، تا شناخت و درك مناسبي از رابطة تورم و بيكاري در اقتصاد ايران بهدست آورده و براساس آن براي مرتفع كردن اين دومعضل اقدامات لازم انجام گيرد.
نتايج آزمونهاي فوق در جدول 3 نشان داده شده است، مدل برازش شده براي اقتصاد ايران پس انجام آزمونهاي فوق و مرتفع كردن مشكلات آن بهصورت زير خواهد بود: به تصویر صفحه مراجعه شود نتايج معادلة برآورد شده حاكي از آن است كه تمامي ضرايب در سطح حدود 5 درصد معنیدار هستند.
لازم به ذكر است كه در تمامي مدلهاي برآورد شده رابطة معكوس بين نرخ تورم و نرخ بيكاري تأييد ميشود، كه اين مطلب نشاندهندة وجود منحني فيليپس نزولي در اقتصاد ايران است.