"هیمه کش دیگر آمد،ازو نیز نام بپرسید، گفت:عمر نام دارم.
او را نیز به آزار تمام روان کرد.
دیگری که رسید،نام پرسید،گفت: عثمان،او را نیز به دشنام بدر کرد.
تا دیگر هیمه کش بیامد،نامش پرسید،گفت:علی نام دارم.
سبزواری گفت:قربان نامت شوم ای پیشوای اهل اسلام!در هیمه کشی نیز پس ماندهء همهای.
!هفت اقلیم(2:284-285) نزاری اردبیلی(قرن دهم) تو آن نیی که ز بهر خدات دارم دوست و یا برای دل مصطفات دارم دوست اگرچه احسنی اما حسن نیی و حسین که از برای دل مرتضات دارم دوست بیار باده،بده بوسه،در کنارم گیر که از برای چنین کارهات دارم دوست گلشنی شیرازی(زنده در 1025 هـ) روزی که سر کوی توام منزل بود صحرا صحرا ز آب چشمم گل بود اکنون همه مغز استخوان میگریم خونابهء اولین که دیدی دل بود اخی شیرازی عنان کار نه در دست مصلحت بین است عنان به دست قضا ده که مصلحت این است تاریخ نگارستان(ص 37) عامی نهاوندی(قرن 11)در نعت نبی اکرم دو سر دادند میزان فلک را که تا سنجند قدر یک به یک را به یک سر پادشاه اهل بینش به دیگر سر تمام آفرینش میر فارغی شیرازی(قرن دهم) ای چشم جهان بین مرا نور از تو ایام،مرا ساخته مهجور از تو دوری تو کرده است بیمار مرا نزدیک به مردن شدهام دور از تو ابو الوفای شوشتری(از متقدمین) از لطیفی جام و لطف می به جام کس نداند این کدامست آن کدام گویی اینجا نیست باده جام هست گویی اینجا هست باده نیست جام"