ملخص الجهاز:
"بیهقی همچون داستانپرداز محمود دولتآبادی (به تصویر صفحه مراجعه شود) «از این قوم که من سخن خواهم راند یک دو تن زندهاند در گوشهای افتاده،و بو سهل زوزنی چند سال است تا گذشته شده است و به پاسخ آنکه از وی رفت،گرفتار؛و ما را با آن کار نیست.
گفتم بگوی تا اسب زین کنند؟»آیا این حس تشویق،خوابزده شدن و نگرانی از امری که هیچ نمیدانیم سبب آن چیست و پدید آمدن خودبهخودی تعلیق و حرکت داستان به سوی بازگشادن مضمون اصلی و عمدهای که در پیش روست،فاصلهای دارد با داستانی که همین امروز میتواند آغاز شود به نوشتن آن؟شاید فرصت نباشد و نیازی تا قطعهقطعه کحرکت داستان را من اینجا نقل کنم؛اما پیشنهاد خوانده شدن آن را دارم،زیرا که آثار تخیل و پروراندن داستان را به عینه میتوان در لحظه لحظهی آن دریافت.
»و احمد قاضی قضات میکوشد پی آن پریشانی پگاهی تا راهی بجوید در پیشگیری از قتل بودلف یا به ایجاز بیان بو الفضل بکوشد تا«این درد را درمان چیست؟!»و راه اینکه بتازد سوی سرای افشین و به هر حیله-به خواری و زاری افشین را از کشتن بودلف باز دارد؛و چنان میکند«بر نشستم و روی کردم به محلت وزیری و تنی چند از کسان من که رسیده بودند با خویشتن بردم و دو سه سوار تاخته فرستادم به خانهی بودلف،و من اسب تاختن گرفتم چنانکه ندانستم که در زمینم یا آسمان،طیلسان از من جدا شده و من آگاه نه؛و روز نزدیک بود."