ملخص الجهاز:
"ایشان در قم تحصیل میکردند و پدرشان هم-چون (به تصویر صفحه مراجعه شود) مادر حاج آقا از بین رفته بود-یک خانم دیگر گرفته بود و از آن خانم پنج دختر داشت که یکی از آنها همسر بنده است و سومین خواهد شهید محراب به شمار میرود.
نماز که تمام شد، دیدم یک نفرشان از استادان شهید اشرفی است که پیش او مقدمات میخواندند به نام اسید مصطفی ابطحی-که بنده هم نزد ایشان تجوید میخواندم-و دیگری پدر حاج آقاست و خجالت میکشیدم که از پدر حاج آقا بپرسم چرا شما برای نماز آمدهاید؛ولی کنجاو بودم.
آیت الله بروجردی دستور دادند که ایشان و شیخ عبد الجواد و آقای امام به کرمانشاه بروند،چون در آن خطه شیعه و سنی درهم و برهم شده بودند،البته تهران و اصفهان و جاهای دیگر هم هرکدام طوری دیگر بودند.
وقتی به خانه بردم،انگار خدا دنیا را به حاج آقا داده و فرمودند بیست سال بود دلم میخواست یک دانه از اینها بخورم و یک دانه، یک دانه خوردند و مرا دعا کردند،بعد گفتند پولش چقدر شده؟گفتم حاج آقا،مگر برای پول است؟ گفتند نه،ولی یا این صد تومان را بگیری،بدون اینکه بگویی چند است یا باید بیشتر به تو پول بدهم.
حاج آقا در این خصوص وصیتی هم داشتهاند؟ یک دستخط از ایشان هست که نام یکبهیک خواهرانشان را ذکرکردهاند و بر حفظ دینداری و حجاب سفارش کردهاند و در آخر هم نوشتهاند که ازدحام جمعیت آنقدر زیاد بود که فقط اتوبوس ما را گذاشتند تا جلو در مدرسه آیت الله بروجردی برود؛جنازه حاج آقا آنجا بود."