ملخص الجهاز:
"زن گفت: حالا خدا این طور خواسته است، تقصیر خودت بود.
زن کاسه آب را به طرفش گرفت: بخور گلویت را تازه کن این قدرهم خودت را اذیت نکن به آن پسر هم کاری نداشته باش.
امام مستقیم در چشمهای او نگاهکرد و گفت: تو به خدا سوگند دروغ میخوری با اینکه دویست دیناردر خاک پنهان کردهای؟ صورت اسماعیل گر گرفت، عرق بر پیشانیاش نشست.
سعی کرد خودش را نبازد نه اصلا این طور نیست، گفتم که یک دینار بیشتر...
امام کیسه را از دست او گرفت و رو کرد به اسماعیل:اینها را بگیر و بدان وقتی که به آن دویست دینار احتیاجپیدا میکنی از آنها محروم خواهی ماند.
اسماعیل کیسه پول را گرفت و زیر لب تشکر کرد و وقتی امام باغلام به راهشان ادامه دادند کیسه را بوسید و خودش را در پناهدیوار کشاند تا آنها را بشمارد.
با خودش گفت: یعنی امام ازکجا فهمیده که من دویست دینار دارم؟!"