خلاصة:
«معیار معناداری» از جمله مباحثی است که در باب معناشناسی در حوزه فلسفه، به ویژه فلسفه دین مورد بررسی و ارزیابی قرار گرفته است. دیدگاههای ارائه شده در این موضوع، هر کدام به سهم خود، درصدد تبیین این مسئلهاند که در چه شرایطی و با برخورداری از چه ویژگیهایی یک واژه یا یک جمله و یا یک عبارت میتواند معنادار باشد، و در چه صورتی ما مجازیم عبارتی را بیمعنا به شمار آوریم.به عبارت دیگر، چه معیار و ملاک عقلانی را میتوان پذیرفت که بر اساس آن، جملات و یا مفردات به طور حتم معنادار و یا بیمعنا باشد. این مقال، با رویکرد نظری و مطالعه اسنادی، و با هدف تبیین معیار معناداری جملات، گزارهها و مفردات و نیز تبیین این مهم و شاخص معناداری الفاظ از منظر نظریات روانشناسانه نگاشته شده است.
ملخص الجهاز:
"خلط بین معناداری و نظریه معنا : یکی از اشکالات اثباتگرایان منطقی این بود که آنها با استفاده از عبارت نظریه «تحقیقپذیری معنا» در واقع، این مطلب را بیان کردند که به دنبال عرضه نظریه خاصی درباره معنا هستند؛ اما توضیحاتی که درباره اصل مذکور میدادند نشان داد که نزاع بیشتر بر سر ملاک معناداری است تا ارائه یک نظریه درباره معنا.
ج. چیزهایی که وجود خارجی ندارند ـ ولی معنا دارند مثل «سیمرغ» ـ چگونه توجیه میشوند؟ 4 خاتمه با توجه به مطالب ذکر شده در باب معیار معناداری، باید گفت: تمام این نظریات هر یک از جنبه خاصی به این مسئله نگاه کرده و حاوی مطالب مهم و ارزندهای هستند، و علیرغم اینکه برخی از آنها در معرض نقد شدید قرار گرفتهاند، اما باز هم میتوانند ما را در تأملات فلسفی در این باب یاری نمایند.
آنچه مهم است اینکه ما در فهم معنا، باید به ویژگیهای روانی افراد توجه کنیم؛ یعنی علاوه بر عالم عین، به عالم ذهن هم توجه داشته باشیم؛ چراکه ذهن اعم از ذهن متکلم و مخاطب، نقش ارزندهای در معناداری ایفا میکند و در این میان، توجه به جنبه قصدیت و حیث التفاتی ضروری مینماید؛ همچنانکه انتخاب واژگان مناسب در انتقال معنا نیز اهمیت بسزایی دارد؛ تا زمانی که مخاطب معنا را درنیابد میتوان به لحاظ منطقی گفت: متکلم فرایند فهماندن را به جا نیاورده است."