ملخص الجهاز:
"» حال خود را جای افلاطون،که دغدغه جامعه و رستگاری آن را داشت میگذاریم و در مورد چنین شخصی قضاوت میکنیم:هنرمند پرکار و خوبی را در نظر بگیرید که بخش عمده عمر خود را به آفرینش هنری گذارنده است،یعنی بیعقلی و سرمستی!و بخش عمده دیگر عمرش نیز طبیعتا یا به انتقال این سرمستی و بیعقلی به دیگران(ایون به سقراط میگوید:به هنگام خواند شعر به دیگران همان اثر را که مضمون شعر در من میبخشد در چهره آنان میبینم)و یا به نوعی لذت بردن از آفریده خود صرف شده که البته به خطا بوده زیرا در واقع منبع آفرینش اثر نه خود وی بلکه نیرویی نامعلوم و نامعین سبب آن بوده است.
» جهانی که با آن روبرو هستیم بس پرابهام و ناشناخته است!هر تلاشی برای معنا کردن آن،هر جهدی برای تعریف و شناخت چیستی آن گویی تنها پرده از روی پرده برگرفتن است و نهایتی هم برای آن متصور نیست!اما ممکن است سئوال شود این ابهام چگونه ابهامی است؟آیا این ابهام همچنان دارای ماهیتی متافیزیکی است به طوری که هیچ کس توان توصیفش را ندارد؟یا اینکه میتوان این ابهام را به گونهای طرح کرد که بتوان آن را دریافت و در گوشه گوشه جهان هستی تجربه کرد؟و اصلا انتقال این ابهام از نفس هنرمند به جهان بیرون چه حاصلی دارد؟در این بخش تلاش میشود به این سئوالات در چارچوب مباحثی برگرفته از مطالعات پسا ساختگرا و پسامدرن که ماهیت و زیرساخت زبانشناختی و هنری دارند و در زمینههای مختلف تاثیرگذار بودهاند پاسخ داده شود.
نتیجه تفکیک ادبیات و هنر از غیر هنر در مفهوم نسبت دادن اولی به عوالم روحی ابهام آمیز خاص شاعر/هنرمند و بیبدیل تلقی کردن آثار ادبی/هنری به عنوان پدیدههایی دستنیافتنی موضوعی است که امروزه مورد نقد قرار گرفته و برای بسیاری از اندیشمندان قابل قبول نیست."