خلاصة:
نوشتار حاضر سه هدف کلی را دنبال میکند.نخست،ارائهء توصیفی مختصر از پدیدار مدرنیته؛دوم،تحلیل نقادانه و اجمالی پارهای از جلوههای این پدیدار در ظرف و زمینهء خاص ایران؛و سوم،تجویزهایی در خصوص مدلی برای پیشبرد پروژهء مدرنیته در ایران.
از آنجا که این مقاله نوشتاری است مختصر،به این اعتبار پیشاپیش میباید میزان انتظار از آن را در حد واقعبینانهای محدود ساخت:ریختن بحری به عظمت پدیدار مدرنیته در ظرف تنگ یک مقالهء کوتاه،حذفها و ساده سازیها را ناگزیر میسازد.این نوشتار در عین حال به هیچ روی ادعای گزاف حل دشواریهای نظری مسئلهء پیچیدهء تجربهء مدرنیته در ایران را ندارد.در واقع،اگر نتیجهء بحث کنونی تاباندن اندک پرتویی به برخی از زوایای تازهء این مسئله و جلب توجه مخاطبان به شماری از جنبههایی باشد که تاکنون کمتر بدان عنایت شده و از این رهگذر زمینه برای تأمل از منظرهایی نو دربارهء مسئله فراهم شود،مقصودی که نگارنده در این مکتوب در پی آن است حاصل آمده است.
ملخص الجهاز:
"صورت دیگری از رویکردهای ذاتگرایانه در بحث از تجربهء مدرنیتهء ایرانی را میتوان در تحلیلهای آن دسته از نویسندگان ایرانی سراغ گرفت که در سالهای اخیر،با شیوههای مختلف،دوباره به دفاع از این نظریه پرداختهاند که انسان ایرانی برای ورود به جهان مدرن از آمادگی و توانایی ادراکی و معرفتی برخوردار نیست و مدرن شدن تنها در صورتی در ایران تحقق خواهد یافت که تغییری گشتالتوار از نوع تغییرات پارادایمی در این کشور به وقوع بپیوندد.
معنای این سخن آن است که حتی اگر بتوان با انگشت گذاردن بر پارهای موارد ضعف برخی از تحلیلهای جدید دربارهء تجربهء ایرانی مدرنیته،اعتبار کلی آنها را خدشهدار ساخت(هرچند که این امر به معنای بیاعتباری کلی این آراء نیست و در واقع در بسیاری از مواضع نکاتی که مورد توجه این نویسندگان قرار گرفته حائز مسائلی هشدار دهنده و در خور توجه است)،این واقعیت همچنان بر جای میماند که پدیدار تجربهء رویارویی ایرانیان با مدرنیته را چگونه میتوان به گونهی تحلیل کرد که از رهگذر آن بتوان به آموزهای در خور برای هرچه غنیتر و پربار کردن این تجربه و پرهیز از اشتباهات گذشته در این مسیر دست یافت.
تجربهء مدرنیته در ایران:نگاهی دیگر در تحلیل این واقعیت که نمونههای موفق از مواجههء ایرانیان با مدرنیته چندان پرشمار نیست،این بار با خوانشی همدلانهتر از ارزیابیهای نویسندگانی مانند نیکفر،شایگان و آجودانی میتوان این نکته را مورد تأیید قرار داد که محدودیتهای معرفتی و عملی کنشگران ایرانی طی 150 سال اخیر در این ناکامیابی نقش ایفا کرده است."