ملخص الجهاز:
"آنروز این آقای نادر خان چشم و چراغ این خانواده بود و هر امری که میکرد برای ارباب و خانم ارباب قابل اجرا بود و از روزی که لیلا بآن خانه وارد شد نادر پی فرصت میگشت تا لیلای بیچاره را غافلگیر کرده او را فدای شهوتپرستی خود کند اتفاقا همین طور هم شد یکروز ارباب و خانم میهمان برادر ارباب بودند و بمنزل او رفتند و از نادر خواستند که بمنزل عموی خود برود نادر که آنوقت در دبیرستان تحصیل میکرد بعذر اینکه قصد مرور درسهای خود را دارد تا برای روزهای امتحان که نزدیک شده بود آماده باشد از رفتن بمنزل عموی خودداری نموده ولی در باطن نظرا و شکار کردن لیلا بدون دردسر بود موضوع خواندن درس بهانهای بیش نبود پدر و مادر او که نمیخواستند باو تحکم کنند ناچار موافقت کردند لیلای سادهدل نمیدانست آنروز چه نقشه قشنگی آقای نادر خان برای او کشیده بیچاره لیلا آنروز هم طبق معمول هرروز ناهار پسر ارباب را آماده کرده بود و غذای او را مثل همیشه روی میز چیده بود منتها امروز با روزهای دیگر فرق داشت زیرا هرروز مادر و پدر نادر خان حضور داشتند ولی آنروز نادر تنها بود با نقشههای خائنانهاش لیلا نادر را دعوت بمیز ناهار کرد نادر وقتی بسر میز ناهار رسید لیلا را خواست و باو گفته بود امروز باید حتما با او ناهار بخورد لیلای بیچاره از این امر ناراحت شد و مثل سیب سرخ شده بودو هرچه سرختر میشد آتش شهوت نادر تیزتر میگردید زیرا لیلا با سرخی شرم زیباتر از همیشه شده بود بهرحال نادر لیلا را بزور روی صندلی نشانده؟؟؟حالیکه لیلا مانند مرغی اسیر در پنجه عقابی برای رهائی خود دستوپا میزد ولی افسوس نادر میبایستی آنروز خواه و ناخواه بمقصودی که داشت برسد و بالاخره آنروز بود که نطفهای ناپاک در رحم دختر معصومی جا گرفته بود که امروز بنام قاتل همان مرد محاکمه میشود آنروز نخستین روز پیدایش من بود."