ملخص الجهاز:
"فیلم میخواهد مؤثر باشد و در هریک از این اپیزودها لحظههای حسی مؤثری وجود دارند(به گمان من موفقترین اینها داستان کودکی کین و داستان افشای رابطه کین با سوزان آلکساندر هستند)اما آنچه بین این روایتها میآیند-یعنی صحنههای ملاقات خبرنگار تامسون با راویان اپیزودها که هیچ کمکی به مشارکت ما در دنیای درونی کین نمیکنند-مشکل اصلی هستند که با فاصلهگذاریهای مخل،ما را از پیگیری زندگی کین و عمیقشدن در شخصیت او و در نتیجه همدلی با او بازمیدارند.
به عبارت دیگر،اکنون میتوان گفت ساختار در زمان خود بدیع همشهری کین،در عمق خود بدیع نیست و موضوع خاطره و فراموشی و عدم قطعیت در بازسازی گذشته را به تماتیک فیلم بدل نمیکند(کاری که بعدها فیلمهای آلن رنه یا راشومون کورو ساوا میکنند)بلکه به سبب بدعت ظاهری خود،بیننده را به حیرت میافکند و در مقابل،باعث از دست رفن چیزی میشود که نقطه قوت روایت کلاسیک است و آن همانا غرقشدن بیننده در ماجرا و زیستن زندگی درونی آدمهای فیلم است که به پالایش درونی او میانجامد و به او لذت میبخشد."