خلاصة:
این مقاله تأثیر نوسازی شهری فنگرا را بر ایجاد حس لامکانی مورد مطالعه قرار
میدهد.نوسازی شهری فنگرا به نوعی نوسازی مدرنیستی اطلاق میشود که اساسا از بالا
به پایین، اقتداری و غیرمشارکتی است و رد آن، برنامهریز به عنوان فردی حرفهای و
همه چیزدان تخریب واحدهای مسکونی را در مقیاس وسیع توصیه و تجویز و به جای آن
فضاهای همانند و یکسان را برنامهریزی و طراحی میکند.حس لامکانی به احساس عدم تعلق
به مکان که ناشی از فقدان تنوع است اشاره دارد. این مقاله پس از مرور اجمالی تاریخ
و تجربه نوسازی شهری، عناصر اصلی نوسازی شهری فنگرا را مشخص میسازد و تأکید
میکند که علیرغم فاصلهگیری نوسازی شهری در جهان خارج از گرایشهای اقتداری و
فنگرا در کشور ما کماکان این نوع برنامهریزی ادامه دارد و برنامهریزی شهری صورت
گرفته در منطقه نواب، مبین این نوع رفتار فنگرایانه است و بر ضرورت به رسمیت
شناختن سهم و اعانت جغرافیای انسانگرا در برنامهریزی شهری تأکید میکند.این مقاله
همچنین یک الگوی روایی و رئالیستی را از فرایند تولید حس لامکانی ارائه میکند که
در آن، رابطه و نقش برنامهریزان فنگرا، ماشین سیاسی شهری و پیمانکاران ساختمانی
در تولید حس لامکانی تبیین شده است.نتایج این مطالعه نشان میدهد که برنامهریزی
فنگرا در ایجاد حس لامکانی مؤثر است.چنانچه برنامهریزی صورت گرفته غیر
فنسالارانه و مشارکتی بود و روابط و ارتباطات اجتماعی و محلی را تحکیم و مردم ساکن
را به اقامتی بیش از پنج سال ترغیب میکرد میتوانست به جای ایجاد حس لامکانی محیطی
مأنوس و مطلوب فراهم آورد و حس تعلق مکانی را تقویت کند.
ملخص الجهاز:
"نوسازی شهری فنگرایانه نوعی برنامهریزی مدرنیستی از بالا به پایین است که در آن، برنامهریز به عنوان فردی فنی، حرفهای و همه چیزدان، بدون مشارکت مردمی که مستقیما از نوسازی مناطق مسکونی تأثیر میپذیرد و بدون توجه به احساسات و عواطف ساکنان محلههای مسکونی، در مقیاس بزرگ، تخریب این محلات را توصیه و تجویز و به جای آنها فضاهای یکسان و همانند و فاقد اصالت تاریخی و فرهنگی را طراحی و اجرا میکند.
الگوهایی که صرفا روی یکی از این سه سطح مطالعه خود را محدود میسازند، و بر عوامل یا رویدادها و یا ساختارها و یا ترکیبی از این سه، بدون لحاظ کردن کلیت آن، تمرکز میکنند، نمیتوانند همه زوایای فرایند تغییر محیط مصنوع را بازگو کنند جانستون استدلال میکند که غالب مدلهای ساختارگرا، مثل الگوی ارائه شده از سوی لئو اشتراوس یا الگوی ساختاری مارکسیستی(کل یک-الف)توجه بسیار کمی به نقش عامل انسانی میکنند.
گروه اصلی وی در اجرای پروژه نواب متشکل معاون فنی و معاون معماری و شهرسازی بوده است، اما نفر اخیر در امور مربوط بهطراحی و برنامهریزی برخلاف مسئولیت و تخصص دانشگاهی خود دخالتی نداشته و این امور بیشتر در اختیار آمرانه معاون فنی بوده است؛بنا به اطلاعات به دست آمده از طریق مصاحبههای حضوری با مهندسان مشاور، مدیر مزبور که به عنوان یک مهندس عمران بر مسائل طراحی و برنامهریزی شهری نظارت داشته مورد استقبال برنامهریزان ذیربط بوده است.
13-نتیجهگیریاین مقاله با تکیه بر الگوی رئالیستی فرایند توسعه شهری، پروژه نواب تهران را مورد بررسی قرار داد تا نمونهای بارز از فرایند ایجاد حس لامکانی را نشان دهد که در ساختاری مبتنی بر تعدیل اقتصادی، که در آن دولت مرکزی اساسا نظارهگر است و در نتیجه ائتلاف برنامهریزان فنگرا، ماشین سیاسی شهری و پیمانکاران ساختمانی حاصل آمده است."