ملخص الجهاز:
"با که میگویی تو این،با عم و خال جسم و حاجت،در صفات ذو الجلال؟ شیر،او نو شد که در نشو و نماست چارق او پوشد که او محتاج پاست ***** دست و پا در حق ما استایش است در حق پاکی حق آلایش است« **** گفت:«ای موسی دهانم دوختی وز پیشمانی تو جانم سوختی» جامه را بدرید و آهی کرد و تفت سر نهاد اندر بیابان و برفت وحی آمد سوی موسی از خدا بندهء ما را ز ما کردی جدا تو برای وصل کردن آمدی یا خود از بهر بریدن آمدی **** هر کسی را سیرتی بنهادهام هر کسی را اصطلاحی دادهام در حق او مدح و در حق تو ذم در حق او شهد و در حق تو سم ما بری از پاک و ناپاکی همه از گرانجانی و چالاکی همه من نکردم امر تا سودی کنم بلکه تا بر بندگان جودی کنم هندون را اصطلاح هند مدح سندیان را اصطلاح سند مدح من نگردم پاک از تسبیحشان پاک هم ایشان شوند و درفشان ما زبان را ننگریم و قال را ما درون را بنگریم و حال را ناظر قلبم اگر خاشع بود گرچه گفت لفظ ناخاضع رود **** چند از این الفاظ و اضمار و؟؟؟ سوز خواهم سوز با آن سوز،ساز آتشی از عشق در؟؟؟برفروز سربهسر فکر و عبارت را بسوز ؟؟؟دانان دیگرند سوخته جان و روانان دیگرند ؟؟؟هر نفس سوزیدنی است بر ده ویران خراج و عشر نیست سر خطا گوید و را خاطی مگو ور بود پرخون شهیدان را مشو در درون کعبه رسم قبله نیست چه غم ار غواص را پاچیله نیست تو ز سرمستان قلاووزی مجو جامه چاکان را چه فرمایی رفو **** بعد از آن در سر موسی حق نهفت رازهایی کان نمیآید به گفت بر دل موسی سخنها ریختند دیدن و گفتن به هم آمیختند ***** چونکه موسی این عتاب از حق شنید گفت:«مژده ده که دستوری رسید هیچ آدابی و ترتیبی مجو هرچه میخواهد دل تنگت بگو کفر تو دین است و دینت نور جان ایمنی،وز تو جهانی در امان ای معاف یفعل الله ما یشا بیمحابا رو زبان را برگشا» گفت:«ای موسی از آن بگذشتهام من کنون در خون خود آغشتهام من ز سدرهء منتهی بگذشتهام صد هزاران ساله ز آن سو رفتهام تازیانه بر زدی اسبم بگشت گنبدی کرد و ز گردون برگذشت محرم ناسوت ما لا هوت باد آفرین بر دست و بر بازوت باد حال من اکنون برون از گفتن است این چه میگویم،نه احوال من است» ویژگیهای قصهء موسی و شبان ماجرای موسای کلیم و آن شبان دلسوخته را با اندکی اختصار به روایت و حکایت حضرت مولانا خواندیم1و به جان نوشیدیم."