ملخص الجهاز:
"نمیگیرد،بنابراین پیش از ورود به مبحث اصلی،به عنوان مقدمه،اشارهای کوتاه به ویژگیهای مطالعه قدرت از دیدگاه«فلسفه سیاسی»،مخصوصا از لحاظ وجوه افتراق آنها با شیوهء مطالعه سیاستشناسان«جدید»در این زمینه ضرور مینماید: اولا:در فلسفه سیاسی،قدرت بعنوان مقولهای جداگانه و با هویت مشخص کمتر مورد بحث قرار گرفته،و در اغلب موارد تنها به بررسی برخی از اشکال قدرت، آنهم به صورت منضم به بحث«فرمانروا»یا«دولت»،اکتفا شده است.
چنین مفهوم موسعی از قدرت از چند لحاظ قابل انتقاد است: اولا،از لحاظ«مصدر قدرت»:در اینجا میان فرد،گروه،طبقه،و مانند آن به عنوان«صاحب قدرت»تفکیکی به عمل نیامده،و همچنین«قدرت پراکنده»10از «قدرت سازمان یافته»متمایز نشده است،در حالیکه توجه خاص بدین تفکیک و تمیز برای درک کموکیف قدرت،در خیلی از موارد،اهمیت بسیار دارد.
در واقع،چگونه میتوان از یک سو اصل«تضاد»را در رابطهء فرمانروائی- فرمانبرداری قبول کرد،و بالنتیجه،«زور»را جز مهم و لا ینفک قدرت دانست، ولی،از سوی دیگر،اصل«وفاق»را در همان رابطه پذیرفت،و«مشروعیت»را، نه به منزلهء«نقاب زور»،بلکه به عنوان واقعیتی«معنیدار»یکی از عناصر مشکله قدرت پنداشت،و بدین ترتیب،عنصر«زور»را دوباره از مفهوم قدرت خارج کرد؟ وبر دوورژه،هریک در چهارچوب نظریه«التقاطی»قدرت و به شیوهء خاص خود به گونهای که پیش از این اشاره رفت،در چنین موضع نظری متناقض قرار میگیرند.
در واقع،بحث در بودن یا نبودن«زور»و«اعتقاد»به عنوان«منبع قدرت»نیست،بلکه،مسئله اصلی عبارت از این است که آیا میتوان قدرت مبتنی بر«زور»و قدرت مبتنی بر«اعتقاد»(مشروع)را مفهوم واحد تلقی کرد؟و آیا چنین مفهومی قابلیت لازم را برای پژوهش علمی در سیاست خواهد داشت؟ در واقع،آنچه را«مشاهده»تأئید میکند مفهوم«التقاطی»قدرت نیست، بلکه وجود«زور»و«اعتقاد»در رابطه فرمانروائی-فرمانبرداری است،و این مورد تردید کمتر سیاستشناسی واقع شده است."