خلاصة:
مقالهء حاضر به بررسی مفهوم قدرت از دیدگاه فوکو در رمان بازماندهء روز، اثر کازوئوایشی گورو میپردازد.از دیدگاه فوکو،قدرت مفوهمی است مولد که از طریق فرآیند نرمالیته،افراد را در جهت حفظ منافع خود کنترل میکند.از نظر فوکو،قدرت در معنای مدرن آن،در تمامی لایههای اجتماعی و روابط فردی وجود دارد و خارج شدن از آن امکانپذیر نیست؛بنابراین مقاومت در برابر آن بناچار باید از درون قدرت انجام گیرد.رمان بازماندهء روز داستان پیشخدمتی پا به سن گذاشته است که وقایع زندگی در دوران خدمتش به یک لرد بانفوذ انگلیسی و حامی نازیها رادر سالهای بین دو جنگ جهانی به خاطر میآورد. او در این یادآوری،به آنچه انجام داده است و ارزشهای حرفهایاش میاندیشد. این مقاله سعی دارد عملکرد قدرت در زندگی این پیشخدمت کارکشته،استیونز، و همتای زن او،میس کنتن،را نشان داده و با ردگیری عکس العمل هرکدام از این شخصیتها نسبت به ساختارهای قدرتی حاضر در پیرامونشان،به بررسی نوع مقاومت شخصیتها در این رمان بپردازد.
ملخص الجهاز:
بازماندهء روز را نمیتوان یک رمان تاریخی دانست؛اما این داستان، روایت زندگی،عقاید و وجود انسانی است که در بازهء زمانیای خاص زندگی میکند و عکس العمل او نسبت به وقایعی که در پیرامونش رخ میدهد حداقل در ایجاد فردیّت و تاریخ شخصی خود او اهمیّت دارد.
واقعیت این است که این امور همیشه از حدود فهم بنده و شما بیرون است؛از میان ما،آن عده که میخواهند اثری از خودشان به جا گذاشته باشند،باید توجه کنند که بهترین راه این کار آن است که دست به کارهایی بزنیم که در حیطهء عمل ما قرار میگیرند؛یعنی با سعی در اینکه برای رجالی که سرنوشت تمدّن را در دست دارند،بهترین خدمت ممکن را فراهم کنیم»(ایشی گورو 290).
استیونز تمامی هنجارهای مربوط به«پیشکار خوب بودن»را درونی کرده و به آنها عمل میکند؛اما آیا در مقابل قدرت جاری در سرای دارلینگتن مقاومتی نیز از خود نشان میدهد؟همانطور که قبلا اشاره شد،از نظر فوکو توانایی«مقاومت»نیازمند نوعی فردیّت است که بتواند توسط«شکلگیری اخلاقی فردیّت»رشد کند.
استیونز در طول سفر چندبار منکر کار کردن برای لرد دارلینگتن میشود،که این انکار خود خیانت به ارباب محسوب میشود.
میس کنتن و قدرت فوکویی در طول رمان،میس کنتن،پیشخدمت زن سرای دارلینگتن پیش از آغاز جنگ جهانی دوم،با دو چهرهء مختلف از سوی استیونز که راوی داستان است،به تصویر کشیده شده است؛از یک سو چهرهء او تهدیدگر است و از سوی دیگر مشوّق.
وقتی پس از یک سال از اخراج خدمتکاران یهودی، لرد دارلینگتن به اشتباه خود پی میبرد و این موضوع را به استیونز میگوید،او خبر را به میس کنتن منتقل کرده و میگوید: «کاری است شده و دیگر کاریش نمیشود کرد.