خلاصة:
این مقاله در باب مفهوم سیاست ادبیات است،بهمعنای تازهای که نویسنده مدنظر دارد.سیاست ادبیات دیگر تعهد نویسندگان یا متون یا چیزی از این دست نیست،بلکه خود عمل سیاسی نوشتار است.نویسنده نشان میدهد که چگونه فلوبر با بدل کردن کلمات به سنگریزه،و بالزاک با روایت نوشتار بر تن زمین،شکلهای گوناگونی از سیاست ادبیات را خلق کردهاند.در این بین،اغلب منتقدان همدورهی اینان،حتی چهرهی تعیینکنندهای نظیر سارتر،در تشخیص نحوهی عمل سیاسی در نوشتار آنان به راه خطا رفتهاند
ملخص الجهاز:
"سیاست ادبیات دیگر تعهد نویسندگان یا متون یا چیزی از این دست نیست،بلکه خود عمل سیاسی نوشتار است.
فرض بر این بوده که یا راهی وجود نداشته برای گره زدن ماندگاری ادبی و کنش سیاسی،و این فرض به هیأت در تقابل قرار دادن«هنر برای هنر»با کنش سیاسی ظاهر شده،یا اینکه میتوان رابطهای کاملا مبهم فرض کرد بین ماندگاری ادبی(که در دل خود اولویت ماتریالیستی دال را نهفهته است)و عقلانیت ماتریالیستی سیاست انقلابی.
اما بهشت خصوصی آنان هیچچیز نبود مگر فرافکنی زمینی ذات مالکیت خصوصی،برای شکل دادن به این بهشت، آنان باید کلمات را از چنگ کسانی درمیآوردند که میتوانستند کلمات را به منزلهی ابزاری برای مباحثه و مبارزهی اجتماعی به کار برند.
برای ما،این حرف به این معناست که آنان حس شکل کاملا خاص از«کنش»و شیوهی خاصی از درک رابطهی کنش و معنا را از دست داده بودند.
نظام بازنمایانهی نوشتار مبتنی بود بر ایدهی مشخصی از کنش کلامی، نوشتن،حرف زدن؛و حرف زدن همچون کنش سخنوری دانسته میشد که مردم را ترغیب به گرد هم آمدن میکرد(حتی اگر در عمل جمعی تشکیل نمیشد).
اما توضیح او زمانی معنا دارد که بر زمینهی الگویی مشخص از فاهمه باشد الگوی رمزگشایی از هیروگلیف ناخودآگاه،شکل گرفته در ادبیات قرن نوزده،کامل شده به دست پروست،و در نهایت،این بنیامین است که از پروست قرض میگیرد،بنیامین به تحلیل مارکسیستی کالا به مثابه بتواره ارجاع میدهد.
اما پارادایم بالزاکی مغازه به منزلهی شعر باید پیش از او وجود میداشت تا فضا برای تحلیل کالا به مثابه فانتا سماگوریا باز شود،ایدهای که شاید در نگاه اول واضح به نظر برسد،اما میتوان نشان داد که در عمل چارچوبی است از هیروگلیفها و پازلی است از لفاظیهای الهیاتی."