ملخص الجهاز:
"نمی‌دانم آن نور سبز از او می‌تابید یا بر او می‌تابید؟ گفت:«سلام».
گفتم:«سلام»و لبخند زدم باز هم لبخند زدم.
گفت:«با من چه فرمایشی داری؟» گفتم:«نمی‌فرمایید برویم منزل؟»و اشک‌هایم را پاک کردم.
گفت:«نظم خورشید و ماه و من یکی است.
گفت:«هربار که به زمین می‌آیم، شدت دلتنگی جناب آدم را از هبوط احساس می‌کنم.
گفت:«وقت نماز است.
و زمین فقط تصویر عقوبتی بود که یک لحظه به چشم آدم و حوا آمد تا بدانند اگر میوه ممنوع را خورده بودند،بر آن هبوط می‌کردند.
گفتم:«می‌دانید من چه دیدم؟» گفت:«می‌دانم.
گفت:«مگر از دنیا انتظار بهشت داشته‌ای؟» گفتم:«انتظار جهنم را هم نداشته‌ام.
گفت:«چه کاری از دست من برمی‌آید؟» گفتم:«شما را دعوت نکرده‌ام برایم کاری انجام دهید.
راستش،دلم برای دیدن یک آدم بی‌نقص تنگ بود.
» گفت:باید دید چه کسی از این آزمایش سرافزار بیرون می‌آید؟» گفتم:«من از ظلم به این نتیجه رسیدم که جهنم وجود دارد.
» گفت:«به راز بهشت چگونه پی‌بردی؟» گفتم:«از خوشی‌های زودگذر.
تو پیاده رو دختر و پسر کوچک را فریب خورده گرگی دیدم که دستشان را گرفته بود.
فریاد زدم:«ای خضر»و از امنیت دست‌هاش چشم‌هام را باز کردم.
گفتم:«مرا به رنگ خود درآر.
گفتم:«زرد که زودتر از قهوه‌ای سبز می‌شود.
گفت:«ای اندوه،لحظه‌ای مرا به خود وانگذاشتی.
» گفت:«فاصله‌ات دیگر حتی برای خیال هم بعید است.
گفتم:«می‌بینیدش،جناب خضر؟بی من می‌رود!» خضر جوان‌تر از من نشسته بود.
گفت:«مگر دنیا پیش از تو نبود که بعد از تو نباشد؟» فریاد زدم:«پاک می‌کنم،پاک می‌کنم صورت کریهش را.
خضر گفت:«وقت رفتن است.
آدم‌ها؟خواستم فریاد بزنم خداحافظ،جناب خضر،و متشکرم،اما به تکان دست اکتفا کردم."
(
, 
, 
)
