خلاصة:
با نگاهی به فرهنگ دهخدا از فراوانی وجود اسم «باد» در ترکیب نام روستاهای ایران شگفت زده می شویم. این اسامی حکایت از اهمیت واژه ی «باد» در اندیشه ی ایرانی دارد. بدیهی است که اعتقاد به تقدس و احترام به عناصر عالم و مظاهر طبیعت در نزد تمام اقوام بدوی رایج بوده است. آب، باد، خاک و آتش هر کدام جایگاه خاص خویش را داشته و پرستش مخصوص به خود را دارا بوده اند. فرشته ی ایرانی باد با نام وای vāy هم ایزدی بوده بزرگ، قاهر و قادر، ایزدی ازلی و زندگی بخش و نیز پایان دهنده و مرگ آور و نیز خدایی جنگجو. وای ایزدی بوده دو چهره: نیکوکار و در عین حال، شوم. چرا که هم ایزد زندگی و هم خدای مرگ بوده است. تمدن و فرهنگ یک ملت در سیر تکاملی خویش برای خروج از مرحله ی افسانه ها و اسطوره های رنگارنگ دو راه را در پیش می گیرد: یا به تدریج اجزای ناخالص را حذف می کند تا به موضوعاتی واقعی تر برسد، یا اینکه اسطوره ها و افسانه های خویش را به زبان شعر درمی آورد تا برای خواننده معقول تر گردد. این هر دو فرآیند را در شاهنامه، می توان دید که پیوسته حرکتی از سوی اساطیر به حماسه در آن وجود دارد، اساطیر گذشته ی ما در حماسه های شاهنامه تداوم یافته اند. پس با بررسی داستان اکوان دیو در شاهنامه، می توان آشکارا چهره ی اسطوره ای دیو وای بد را به تصویر کشید.
ملخص الجهاز:
"شاید حماسهی نبرد رستم واکوان دیو هم یکی از همین موارد است که در آن اسطورهی نبرد با وای بد تبدیل بهحماسهی نبرد با اکوان دیو شده است،فردوسی نیز آن را از قول دهقان پیر میداند: {Sتو بشنو ز گفتار دهقان پیر#اگرچه نباشد سخن دلپذیرS}(همان،ج 1،ص 310،ص 6) این داستان در شاهنامه بسیار کوتاه و مختصر است:گوری غولآسا که دارای پوستیبه رنگ زرد است با نقاط و یا خطوط تیره شبیه به پوست پلنگ،به گلهی اسبان کیخسروحمله میکند.
بنابراین،بدیهی است که اکوان دیو هماندیو باد قلمداد شود: {Sبرون شد به نخجیر چون نره شیر#کمندی به دست اژدهایی به زیر#به دشتی کجا داشت چوپان گله#بدانجا گذر داشت دیو یله#سه روزش همی جست از آن مرغزار#همی کرد بر گرد اسبان شکار#چهارم بدیدش گرازان به دشت#چو باد شمالی برو بر گذشت#درخشنده زرین یکی باره بود#به چرم اندرون زشت پتیاره بود#برانگیخت رستم تکاور ز جای#چو تنگ اندر آمد دگر شد به رای#چنین گفت کین را نباید فکند#بباید گرفتن به خم کمند#نبایدش کردن به خنجر تباه#برین سانش زنده برم نزد شاه#بینداخت رستم کیانی کمند#همی خواست کارد سرش را به بند#چو گور دلاور کمندش بدید#شد از چشم او ناگهان ناپدید#چو باد از خم خام رستم بجست#بخایید رستم همی پشت دست#بدانست رستم که این نیست گور#ابا او کنون چاره باید نه زور#جز اکوان دیو آن نشاید بدن#نبایدش از باد تیغی زدنS}(شاهنامهی فردوسی،ج 1،ص 312،س 5) البته تشبیه باد به گور به هیچوجه عجیب نیست،زیرا هیچ جانور دیگری همانندگور از شتاب زیاد و توان انجام حرکتهای ناگهانی همچون باد برخوردار نیست."