ملخص الجهاز:
"فلسفه فیلم ایرانی (به تصویر صفحه مراجعه شود) داریوش مهرجویی (به تصویر صفحه مراجعه شود) مسعود کیمیایی (به تصویر صفحه مراجعه شود) علی حاتمی بهزاد شمالی آیا پرسش از رابطه سینما و فلسفه در متن سینمای ایران،پرسشی مزاحآمیز است؟ رخلاف تصور اولیهای که با احساس حقارت و ندیده انگاشتن واقعیت همهجانبه سینمای ایران شکل گرفته و به نفی هرگونه رابطه بین فلسفه و سینما در ایران میپردازد و هر سخنی در این زمینه را پیچیدهنمایی میخواند،باید گفت چنین رابطهای وجود دارد.
فیلم یک ساخت وحدت وجودی دارد و به نظر، این نکته در عین حال به معنای سقوط در ورطه گم کردن«حس»و فردیت آگاه انسانی است و مهرجویی هرگز در آثارش،برخلاف تصور عمومی،از عرفان دفاع نکرده بلکه به نقد آن پرداخته است و البته او دچار مشکلات فراوان و عدم آشنایی با ژرفای حکمت ایرانی و یک برداشت سطحی شده است و عرفان بازی را با عرفان اشتباه کرده و معنای وحدت وجود را هم درست درنیافته است.
جهان بسته روشنفکری دهه پنجاه هنوز سالها مانده بود تا نگرش فلسفی مدرن کیارستمی را درک کند و حتی گزارشی که تحسین همگان را برانگیخت سبب نشد تا کسی دریابد نگاه کیارستمی و فلسفه زندگی در آثار او تا چه میزان،مغایر فلسفه حاکم بر تفکر ایدهئولوژیک است که سراپای سینمای ایران را در جنگ خود اسیر کرده بود.
سوق طبیعی،جهان دیوژنگونه،بیدار کردن اراده انسانی و پرسشگری و عدم قطعیت، عناصری فلسفیاند که به شدت خود را پنهان میکنند تا بدان حد که اندیشههای سطحی، فریب سادگی جذاب و جهان سهل و ممتنع سینمای کیارستمی را میخورند و اساسا درباره وجود یک نگاه ژرف(که همان توان نگریستن ساده به زندگی است)در آثار کیارستمی دچار تردید میشوند."