ملخص الجهاز:
"پس من چه میبینم؟ این همه تلاش صادقانه یک گروه،نتیجهاش اینگونه استقبال کردن است؟انتظار ندارم همه آنها پر شود،اما لااقل یک سوم صندلیها که باید پر شود،اینطور نیست؟نه دیگر خسته شدم، چگونه تحمل کنم این گستاخی را؟ضربان آهنگ قلب من هم که گویی در این لجبازی شریک شده است.
چگونه من کارگردان به خودم این اجازه را میدهم که نسبت به تماشاگرانم که وقت گرانبهای خود را صرف دیدن نمایش من کردهاند،بدبین باشم؟و با این خیال که طبقه بالا،طبقه اول سالن است و صندلیها را خالی میبینم،چنین توهینی را نسبت به تماشاگران روا دارم،مگر نمیتوانم صندلیهای نسبتا پر طبقه اول را،آن هم در اولین شب اجرا ببینم؟هرچند که لحظههای پایانی نمایش است،تماشاگران هرچه میخواهند بگویند،پول بلیطهایشان را از جیب خودم میپردازم و در دهانشان را میبندم.
بروم و یقه او را بگیرم و به وسط صحنه بکشانم و جلو روی تماشاگران بر سرش داد بزنم و از او بپرسم که ای روزگار مرده،این دیگر چه موسیقییی است که برای نمایش من ساختهای، مگر من کارگردان نیستم؟کی بتو گفته این موسیقی را در نمایش بگذاری؟اگر این کار را بکنم لا اقل تماشاگرانم خواهند دانست که من یکی بیسواد نیستم."