خلاصة:
مولوی در مثنوی معنوی خویش،گاهی نقش معلمی اندرزگو را بازی میکند و گاهی نیز نقش عاشقی پاکباز و گاهی هم نقش«قصهگوی اعصار»را.در روزگار کنونی که ادبیات داستانی وجه غالب شده، تقریبا بیش از هر زمانی این بعد قصهگویی و داستانپردازی مولوی به چالش کشیده شده است.
در این نوشتار نیز میکوشیم تا در پرتو نظریههای ادبی مدرن به همین جنبه از شخصیت مولانا نظری بیفکنیم.در نوشتار برخی از مؤلفههای نظریههای روایی مدرن مانند:پایان باز/پایان بسته/مخاطب روایت/مخاطب نویسنده را در حکایت نخجیران و شیر بررسی کردهایم.
ملخص الجهاز:
"2. از مخاطب نویسنده تا مخاطب روایت2 بهطور کلی منتقدان ادبی بر این باورند که روایت در ادب کلاسیک با تکیه بر کنش،اعتباری برای شخصیتهای داستانی قائل نیست و جریان داستان بهگونهای توسط راوی هدایت میشود که مرکز جهتگیری نگاه خواننده بر راوی باشد.
اگرچه مولوی این حکایت را،به تبیین و توجیه آموزهای به کار میگیرد که در بیت(898)دفتر اول، و در پایان حکایت«پادشاه جهود دیگر که در هلاک دین عیسی سعی مینمود»مطرح میکند و آن زنهار دادن از خیالات ناراست و افتادن در چاه گمراهی و شقاوت است:تا زر اندودیت از ره نفکند تا خیال کژ ترا چه نفکند (898/دفتر اول) اما حقیقت امر این است که مولانا به طرز شگفتآوری از عناصر داستانی و روایای بهره میگیرد که برخلاف داستانی که ما در کلیه و دمنه شاهد آن هستیم از شکل( )ساده با پارهای از آرایههای لفظی و صنایع بدیعی و بلاغی به در میآید و از پایان باز،و از مخاطب نویسنده تا مخاطب روایت،امتداد و ارتقا مییابد.
آنجا که شیر به نزدیک چاه میرسد،از خرگوش میخواهد که او را به محل آن شیر متجاوز ببرد:چونکه نزد چاه آمد شیر دید/ کز ره آن خرگوش ماند و پا کشید گفت پا واپس کشیدی تو چرا؟/ پای را واپس مکش پیش اندرآ گفت کو پایم که دست و پای رفت/ جان من لرزید و دل از جای رفت رنگ و رویم را نمیبینی چو زر/ ز اندرون خود دهد رنگ خبر(1266-1263/دفتر اول) فرجام سخن از آنچه گذشت میتوان چنین نتیجه گرفت که صورت و نمای کلی حکایت نخجیران و شیر متنی است منظوم که از دو بخش داستانی و غیرداستانی تشکیل میشود."