خلاصة:
یکی از ماندگارترین پرسشهای مطرح در اندیشهء هایدگر که بحث و مناقشه میان متکلمان و فیلسوفان را دامن زده است،پرسش از ساحت عرفانی آرای اوست.کسانی که به بررسی وجوه شباهت تفکر هایدگر با اندیشههای عرفانی پرداختهاند،وجود عناصر عرفانی در اندیشهء او را پذیرفته و بین اندیشههای او و اکهارت شباهتهای اساسی یافتهاند.بسیاری از آنها با ارائهء تفسیری دقیقا الهیاتی و عرفانی از هایدگر،"هستی"را با خدا یکی گرفتهاند.در این پژوهش بر آنیم که میتوان از رهگذر بررسی موشکافانهء اندیشههای هایدگر،به درونمایههای عرفانی اندیشهء او در باب انسان،جهان و هستی پی برد.او عارف نیست و از تجربهء عرفانی دم نمیزند،اما خویشاوندی با ادبیات عرفانی بر تارک باورهای او هویداست و میتوان دستکم یک شباهت ساختاری را میان نوشتهها و آثار هایدگر و عارفان،بهویژه اکهارت بازیافت.
ملخص الجهاز:
"پرسش این است که اندیشههای هایدگر،که بیش از هرچیز فیلسوف و پدیدارشناسی برجسته است،چه پیوندی با عرفان دارد؟آیا هایدگر با سنت عرفانی مغربزمین آشنایی داشته است؟آیا دریافت هایدگر از وجود4و عدم5با دریافت عرفانی از وجود و عدم یکسان است؟آیا میتوان دریافت هایدگر از وجود و رویداد6 را با خدا و تجلی در عرفان یکسان دانست؟آیا رابطهء میان وجود با موجودات7در تفکر هایدگر با رابطهء میان خدا و موجودات در تفکر عرفانی همانند است؟آیا انتقاد هایدگر از هستیشناسی الهیاتی با انتقادهای عارفان از الهیات فلسفی در رسیدن به حق قابل مقایسه است؟آیا میان انسانشناسی هایدگر و عارفان شباهتی وجود دارد؟ آیا مفهوم وارستگی در اندیشهء هایدگر و عارفان،مخصوصا اکهارت همانند است؟ فرض بیان این پژوهش آن است که میتوان از رهگذر بررسی موشکافانهء اندیشه- های هایدگر به درونمایههای عرفانی در تفکر او در باب انسان،جهان و وجود پی برد.
مخالفت هایدگر با مابعد الطبیعهء سنتی که شامل مفهوم خدا نیز میشود و تلاش در تخریب آن نباید به عنوان مخالفت و یا انکار حقیقت خدا تلقی شود زیرا هایدگر سعی دارد با استفاده از روش پدیدارشناسی مجددا پرسش از بنیاد حقیقت را مطرح کند و در این راه، عقیده به الهیات را همانند مباحث مابعد الطبیعه سد راه پرسش از وجود میداند؛زیرا الهیات و مابعد الطبیعه بر اساس موجود انگاری استوار بود و در آن خدا،متعالیترین موجود محسوب میشد؛حال آنکه هایدگر از وجودی سخن میگوید که"موجود"نیست."