ملخص الجهاز:
"(به تصویر صفحه مراجعه شود) دو خاطره از کودکیام دارم که برای همیشه درهم گره خوردهاند یکی مربوط به سالهای اولیهی کودکیام میشود و مایه کوبی فلج اطفالم برای اولین بار،واقعهای که با وحشت بیاندازهای همراه بود و روند واقعی ماجرا اصلا نتوانست آن را از بین ببرد یک کلینیک ویژه در بیمارستان محلی بر پا شده بود،جایی که بچههای کوچک از یک در عبور کرده و پیش دکترهای آمپول به دست میرفتند بعد شتابان از در دیگر بیرون میآمدند و آنجا پرستاری با لبخندی بیرحمانه آبنبات توزیع میکرد کلی جیغ و جنجال بود،نه فقط از سوی آنهایی که وارد میشدند،بلکه،بیشتر و جدیتر از جانب آنهایی که،تسلی ناپذیر با آبنباتهایی که بینشان تقسیم شده بود،بیرون میآمدند.
حتی نمیتوانم به یاد بیاورم به پاپا نوئل بهطور مطلق اعتقاد داشتهام،اما یادم هست،حتی کاملا خود آگاهانه،به خاطر جادوی داستان ناباوریام را در حالت تعلیق نگه داشتم -همراه با توطئهی والدین-حس غریزی من در مقابل دیدن چهرههای گریانی که غار مصنوعی را ترک میکردند،این بود که در این حا جادو نابود میشود."