خلاصة:
حسن و قبح یکی از مسایل بسیار مهم است که توجه متکلمان را به خود جلب کرده است. عدلیه، بر ذاتی، عقلی بودن حسن و قبح افعال شخص عاقل اصرار دارند، در حالی که اشاعره، بر الهی، شرعی بودن چنین افعالی تاکید می ورزند. پرسش اصلی این است که هر کدام از این واژگان (حسن و قبح، ذاتی و الهی و عقلی و شرعی) چه معنایی دارد و مراد اندیشمندان مسلمان از کاربرد آنها کدام معنا و چه چیزی بوده است؟
در پژوهش حاضر چهار معنا برای حسن و قبح در نظر گرفته شده و نشان داده شده که اختلاف نظر عالمان مسلمان اغلب به معنای چهارم (استحقاق مدح و ذم) مربوط است. بنابراین، با توجه به مقام ثبوت و اثبات چهار صورت برای مساله حسن و قبح به معنای چهارم می توان در نظر گرفت.
الف. حسن و قبح ها از حیث مقام ثبوت، الهی و از حیث مقام اثبات، شرعی باشند؛
ب. حسن و قبح ها از حیث مقام ثبوت، ذاتی و از حیث مقام اثبات، شرعی باشند؛
پ. حسن و قبح ها از حیث مقام ثبوت، الهی و از حیث مقام اثبات، عقلی باشند؛
ت. حسن و قبح ها از حیث مقام ثبوت، ذاتی و از حیث مقام اثبات، عقلی باشند.
منظور اشاعره از حسن و قبح به گزینه «الف» مربوط است، اگر چه ظاهر سخن آنان، نفی مقام ثبوت، خواه ذاتی یا الهی، است، ولی منظور عدلیه، به گزینه های «ب، پ و ت» مربوط است که توضیح آنها در خلال تحقیق خواهد آمد.
ملخص الجهاز:
"اشاعره بهطور دقیق تعیین نمیکنند که چه نسبت یا تمایزی میان این امور-حسنو قبح،استحقاق مدح و ذم،خود مدح و ذم و ثواب و عقاب-وجود دارد؟همین طور،تعیین نمیکنند که آیا خود فعل نیز مانند فاعل،استحقاق یاد شده را دارد یا فقط فاعلاست که چنین استحقاقی را دارد؟اگر در ذات یک فعل،خاصیتی که مؤثر در استحقاقاست،موجود نباشد،چگونه ارتکاب یا ترک آن فعل،چنان استحقاقی را برای فاعل به بارمیآورد؟منظور ما این نیست که خود فعل،حسن و قبح ذاتی عینی داشته باشد به گونهایکه به خاطر آن،فرمان الهی صادر شده باشد-که اگر چنین چیزی را فرض بگیریم،هماندیدگاه عدلیه خواهد بود که پس از این خواهد آمد-بلکه مقصود این است که آیا فرمان الهی،نخست به فعل تعلق میگیرد و آن را واجد استحقاق میکند و به تبع آن،فاعل هممتعلق فرمان الهی و واجد استحقاق میگردد یا اینکه متعلق نخست فرمان الهی،فاعل استو به تبع آن،فعل هم متعلق فرمان الهی و واجد استحقاق میگردد؟ به نظر میرسد اشاعره،گرفتار خلط مبحث-میان مقام ثبوت و اثبات-شدهاند و علاوهبر آن نتوانستهاند،نسبت دقیقی میان فعل و فاعل بهدست دهند و شاید دلیل آن،این باشدکه آنان اغلب،عمل انسان را فعل واقعی او نمیدانند بلکه آن را فعل خداوند میشمارند وانسان را کاسب میدانند نه فاعل(همان،ص 206).
17 لازمۀ اعتقاد به این معنا از عقلانیت،این است که تحسین و تقبیح را فرمان بیقید و شرط-مطلق-عقل بدانیم بدون اینکه حسن و قبح واقعی برای افعال در نظر بگیریم یا به نتایجحاصل از اعمال توجه داشته باشیم و این ما را به یک نوع تکلیفنگری عقلانی نانتیجهگرامیرساند که مشابه نظریۀ اشاعره خواهد بود و با این تفاوت که آنجا فرمان مطلق الهی معیاربود و اینجا فرمان مطلق عقل،ولی اگر اصول و قواعد شناختهشدهای میان مردم حاکمنباشد،هر کس میتواند با توسل به اینکه عقلش چنین و چنان،حکم میکند،دست به هرکاری بزند."