ملخص الجهاز:
"با یک شکوفه-باغ-بهاران نمیشود با یک ستاره-شهر-چراغان نمیشود *** این باغ؛ محروم از نوازش انگشت بادها بیگانه با طراوت باران آشنا چشم انتظار معجزهای هم نیست در من -یا،در تو- توان روییدن هست اما...
با یک شکوفه-باغ-بهاران نمیشود *** این شهر؛ خاموش دیر ساله جادوی پایدار تاریک بیدریچه شبهای ماندگار چشم انتظار معجزهای هم نیست در من -یا،در تو- توان تابیدن هست اما...
با یک ستاره-شهر-چراغان نمیشود محمد زهری دو شعر از مدرک کریمی منتظران نازاترین شب دوران که خشکی را بر کنگرهاش سنگها به تلمذی نشستهاند بر تخت دیدهمان جلوس کرده با این همه هنوز در انتظار تولد طلوعیم امید هوا پوشیدن گرفته بود و آسمان در امتداد سرودن بن بستی دیگر خورشید را قفس میبافت و ما به امید یافتن دری در هزار توی کهنه دیوار درحال عبور از یلداترین روز بودیم که تو ما را به فانوس آشتی دادی «معما» یادم آمد که تو هم وقف گلدانهایی من نمیدانستم که چه باید بنویسم از عشق که تو را نقش کند سفری خواهم کرد که پر از عطر دلی مهتابیست صبر کن،میآیم با چراغی در دست و نگاهی که معمایش حتما حل شده است."