"ابلیس گفت:«هیچکس تواند این خوشه انگور تازه را خوشه مروارید خوشاب ساختن؟» فرعون گفت:«نه».
چون برفت،زنی با جمال دید،گلیمی پوشیده و روی او از زیر آن گلیم چون ماه میتافت،و بر سر گوری نشسته،آن جوان به نزدیک وی رفت،گفت:«ای دلربای زیبا!این چه جای تو است؟» گفت:«شوهری داشتم به غایت مهربان،و مرا عظیم دوست داشتی.
» آن جوان گفت:«ایدختر،اینکه تو میکنی افعال عاقلان نیست،و حق تعالی،مردان و زنان به نکاح حلال کرده است و اگر یکی برود بهتر از آن بیاید؛و هرکس که جمال تو را ببیند،تو را بیشتر از این شوهر خدمت کند؛و اگر سر به من فروآری بندگیهات کنم،و عهد کردم که دم جز به مراد تو نزنم.
در اثنای آن کلمات گفت:«مرا از این زن درخواست است که بعد از من شوهر دیگر بکند،و لیکن شما شفاعت کنید تا بعد از وفات ریش من برنکند،و به هیچ نوع بر سر گور من ننشیند."